چند روز پیش داشتم به معنی کلمه دلخوشی فکرمیکردم،نمی دونم شاید دلخوشی همون اتفاق های کوچیکی هست که میون تموم گرفتاری ها شلوغی های روزت یه لبخند میشونه رو لبت که بهت نشون میده دنیا هنوز اونقدرا جای بدی برای زندگی نیست، هنوزم قشنگی هاو مهربونی های خودشو داره،همین کوچولو های دوست داشتنی که شاید خیلی به چشم نیان ولی عجیب حال دلت رو خوب میکنن که شاید میخوان بهت بگن هی آسمان هنوز زوده برای پا پس کشیدن دنیا هنوزم ارزش جنگیدن داره
پس
بمون ،بجنگ ،بخند و لذت ببر از دنیایی که سهم تو....
دلخوشی دلیل نمیخواد اصلا همین که یهویی بی دلیل سرازیر میشه تو زندگیت ،میشه دلیل لبخندت میشه حال خوب یه ساعتت،یه روزت،یه هفته ت
راستش رو بخوابید این روزا نمی دونم چی میتونه منو از دست هیولا درونم نجات بده واقعا نمی دونم ولی
*هوووم، شاید یه عکس قدیمی از خودم که یه روزی یه خاطره ای یه حال خوب رو زنده کنه واسم
*یا تلگرام یا وب یا هرجا رو بازکنی ببینی چند بیت شعر برات فرستادن،(چند مدت پیش بود که یه دوست عزیزی چند روز یه بار چند بیت شعر میفرستادن من این دوست عزیز نه میشناختم و نه هیچ وقت تونستم بشناسمش ولی حال خوبی که اون شعر ها هرصبح میداد فوق العاده بود)
*شاید یه روزی که بیرون خونه هستم ببینم چه بارونی گرفته و زیر اون بارون ها باید دوید و بلند بلند خندید
*یا رانندگی تو شب و دیدن بیرون اومدن آفتاب از تو ماشین(به گور ببرم این ارزوم رو با خودم:))
*خریدن یه شاخه گل از پسرکوچولو سر چهاراه
اینترنت مفتی دانشگاه:))
*نمایشگاه های کتاب 50درصد تخفیف دانشگاه:))
*شاید هم از همون شب های تابستونی خونه مامان بزرگه که میخوابیدیم رو تخت فلزی تو حیاط تا صبح" آسمون" رو نگاه میکردیم خیال پردازی میکردیم
*نوتیفکشن پیام ش:))))دنیاتون پر از همین کوچولو های دوست داشتنی
پ.ن ،مرسی از دوست خوبمون آقای دلنویس بابت دعوت کردنم ،چالشِ حال خوبی داشت،مرسی
میدونی ،تواین زندگی هیچ وقت دنبال مقصر نگرد...
همه این آدمایی که روح تو رو زیر دست وپاشون له میکنن ،بدون یه روزی،از یه جایی ،از یه کسی ،اینقدر کشیدن که به اینجا رسیدن ، همینقدر ناامید برای دیدن کورسوی امیدی برای ادامه ،همینقدر خسته از جنگی نابرابر به اسم زندگی
همه ما بی تقصیرترینیم ،ماهایی که ناخواسته گذاشتنمون وسط داستان زندگی که شاید خیلی هامون ،خیلی جاهاش حقمون نبود
و من
به پسرک 9ساله گل فروش سر چهاراه
و به دخترک خوابیده بر زیر چراغ راهنمایی در دل تاریکی خیابون
وبه پسر بچه ،سوار بر بنز ،کز کرده گوشه شیشه پشت چراغ قرمز که حل شده در حجم تنهایی و بی مهری دنیای کودکیش
نگاه میکنم
نگاه میکنم
به
آدما ،به لبخندهای کذایی و دروغی،به چشم های بی رمق
به پاهای خسته،به دنیایی که شاید دیگه برای خیلی هایمان تابلوی بن بست زده شده ولی گاهی محکومیم به ادامه....
" تواین زندگی دنبال مقصر نباش همه ما بی تقصیریم"
+مرسی از رفیق خوبمون اقای خوش فکر بابت قالب خوشگلی که زحمتش رو کشیده
+چالش های دعوتی روهم به زودی مینویسم.قووول
امشب که به پایان نوزدهمین فصل این زندگی رسیدم.
اکنون میفهمم که ارزشمندها درگرو بی ارزش هااسیرکرده ایم،فارغ از تمام ادم ها ،حرف ها ،نگاه ها ،باید لذت برد از این زندگی ،باید لذت برد از عطربهارنارنج اردیبهشت ماه ،از درخشندگی افتاب در مرداد ماه ،باید لذت برد از نم نم باران پاییزی بر برگ های نارنجی پوش پیاده رو .
اموختم که خودت را حبس نکن در حصار حرف های ادمیانی که عادت به فکرکردن ندارند.
اموختم که این چند روز زندگی هدیه ای بی نظیر از خدای مهربان مان هست نه تبعیدی سخت و دردناک که چشم انتظار به پایان رسیدن ان باشیم .
اموختم که منتظر کسی نباش که بیاید وحال تورا خوب کند ،خودت را در اغوش بکش ،خودت را یادبگیر خط به خط ،سطر به سطر منتظر کسی نمان که بیاید تو را به خودت یاد بدهد این روزهایت میگذرند و در اخر میفهمی ان شخصی کسی نبوده جز خودت
در اخر تو میمانی و خدایت
اموختم تارپود وجودت را به کسی گره نزن تا از رفتن ها و بی معرفتی ها از موهبت زندگیت دست نکشی و دنیایت را بخاطر بی لیاقتی ادم هایش رهاکنی
باعشق زندگی کن زندگی را لمس کن عشق را در رگ های زندگیت به جریان بینداز به گونه ای که قلبت از شوق دیدار صبحگاه دیگری بتپد
باید لذت برد از زندگی چون این زندگی برای توست سهم توست....
از اولین باری که اسم وبلاگ شنیدم ودنیای وبلاگ نویسی رو تجربه کردم سال های زیادی میگذره به تمام اون سال ها به تمام ادما ها به تمام
دوستی هایی که از دل دنیای وبلاگیمون بیرون اومد فکر میکنم .لحظات نابی رو تجربه کردیم که خاطراتش فراموش نشدنی .با تمام اومدن و
رفتن های وایبرها تلگرام و توییتر واینستاها حتی از نبودن هامون ننوشتن هامون تو وبلاگی که حالا قسمتی از این زندگی شده یک لحظاتی تو زندگی هست که جای خالی وبلاگ رو حسش میکنیم ویه زمان هایی هست که دلت میخواد از همه جا همه چیز فرارکنی پناه بیاری به وبلاگ وکیبوردت ...
از مهین بلاگ و بلاگ اسکای اکنون فقط یه بیان و یه اسمان مونده
اسمانی که این روزها یک ساله شده و تو این یک سال حس و حال خوبی رو با دوستای خوبی تجربه کرده
تو این یکسال دوستان زیادی اومدن و رفتن که دلمون از رفتن خیلیاشون گرفت مثل خرگوشکی که خیلی دلم براش تنگ شده و هوینجوری عزیزم و الیوت دوست داشتنی و مترسک عزیز و خیلی های دیگهههه ....
و در اخر یک جمله درباره اسمان مهمانمان می کنید که بمونه یادگاری (خداییش بیخیال تعارفات بشید :)
۰ نظر