به نام خدا

icarus

به روایت دورافتاده ترین ستاره ی اسمان ...

که هستم من ان تک درختی که در پای طوفان نشسته...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۹۸/۰۸/۳۰
اسمان

ببار بر تیرگی روزهایمان...

صدای بارون میاد

از پشت پنجره اتاق خوابگاهی که دیگه سوت وکور شده حالا من موندم فقط یه دوست دیگه که هیچ کاری برای انجام دادن نداریم شب ها تا دیر وقت از خاطرات میگیم بقیه روزهم میگذرونیم بره

نه دل درس خوندن 

نه دل بازی کردن نه دل خوش گذورنی

حتی توان جمع کردن یه چمدون کوچیک و راهی خونه شدن رو ندارم!!

بنظرم تنهایی خوابگاه ، نداشتن امتحان، نداشتن جایی برای رفتن، نبودن بچه ها و اینترنت بهترین فرصت برای اروم کردن این افکار افسارگسیخته هست!

 

+گواهینامه م تحویل پست داده شد💪😁

+تنهاترین تنها منم با دنیایی حرف خاک شده که باید نوشت.. 

۹۸/۰۸/۲۸
اسمان

تو خیلی دوری!!!

امتحانا وحشتناک سنگین شدن 

یه مغز خسته یه روح خسته تر صبح به زور از تخت پایین میارم کتاب و جزوه ها رو باز میکنم جلوش میگم فکرنکن فقط درس بخون!!

به هیچ چرایی دنیا فکر نمی کنم خودمو غرق میکنم میون اون همه عضله و رگ عروق و اعصاب

به اخرین روزهای امتحانم نزدیک میشم کلی مبحث دارم که هنوز نبستم امروز میشه گفت طلایی ترین روز من هست برای تموم کردن مباحث 

ولی

دیشب یه خواب  دیدم، خواب تو... 

حداقل تو خوابم ادم خوبه قصه باش!! 

یه خواب میتونه کل روزت رو به افتضاح بکشه، فکر کردنت بهت داره ذهنمو له میکنه 

نه خودت بیا نه خوابت... 

بزار هنوز هم تنها ادم خوبه قصه تو باشی! 

 

گفتم نمره یکی از درس هام که هم عملی هم تئوری بود از 7شدم6.2 نفرسوم، چهارم کلاس 

حس خوبه میده بهم که فکرت قوی تر از من نیست که منو از پا دربیاره با اینکه هر روز خسته تر از دیروز میکنه منو 

 

۹۸/۰۸/۲۴
اسمان

یک شب که اروزهایت گیرد رنگ فراموشی...

ارزوم نبودی 

راستش رو بخوای من اصلا ارزو کردن بلد نیستم

الان هم ارزوم نیستی

من هرچی نداشته باشم، هرجا که دوست داشته باشم و نباشم

یه تنهایی گنده و یه تخیل  دارم 

یه تخیل که میتونه منو هرجا ببره 

مثل پیش خود خود تو!! 

 

 

 

۹۸/۰۸/۱۶
اسمان

بوی خرماالو میدهی دختر!!

به دغدغه های ده سال قبل تا الان فکرمیکنم راستش رو بخوای تمام اون روزا گذشتن و چی مونده ازشون ؟!

یه من!

دغدغه این یک سال گذشته  خیلی ناشناخته بود

  توبرنامه زندگی من همچین چیزی نبود

ولی کدوم قسمت زندگی شبیه برنامه های ما بوده ؟

روزهایی با مزه شاد وغمگین زیادی گذشته

روزهایی که حس بینهایت داری  .خوش حال       گیج      

روزهایی که با قشنگترین لبخند زندگیی بیدارمیشی

روزهای تلخی که مزه دروغ رو میچشی.دروغی که حتی به دروغ بودنش شک داری .از غصه دلت میخواد منفجر شه وحتی  اشتباهی که نمی تونی بپذیری اشتباهه

وحقیقتی که فقط باید کور بود تا نبینیش و تو خودت رو به کوری میزنی چون شرایط برات غیرقابل باور هست

شب هایی هست که تا صبح به خودت میپیچی 

روزهایی هست که فکرمیکنی خسته تر از اینی که بخوای ادامه بدی 

لحظه هایی که با خیال لبخند میزنی

میدونی

همه این روزها میان و میرن

اصلا امدن که برن

فقط باید اینقدر قوی بود که تمام قد وایستی جلوی طوفان تابگذره .

یادت باشه تو تمام مسیر زندگی تو تنهایی!

فقط باید بپذیری اتفاقی که افتاده جزیی از زندگیت بوده و قراره تا اخرین روز هم به یاد داشته باشی 

اونوقت هست که کنار میای  و شروع میکنی به دست گرفتن شرایط 

در اخر باید بدونی قشنگترین روزهات رو اشتباهی خرج نکن

تومیتونی ناراحت باشی تو میتونی حتی عصبانی باشی چون تویه ادمی باکلی حس های مختلف فقط نزار حال بدت بشه سرطان کل وجودت رو بگیره 

توهنوز خیلی راه نرفته داری دختر

فراموش نکن فقط بپذیر!!

 

+حالا چرا خرمالو چون خرمالو خودش انگیزه زندگیه :)

+یه افرین بگین به این تجدید قوا:)))

 

 

۹۸/۰۸/۰۵
اسمان