به نام خدا

icarus

به روایت دورافتاده ترین ستاره ی اسمان ...

از حال این روزا نگم برات...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۹۶/۰۵/۱۸
اسمان

تمووووووووووووم شد

رتبه ها اومد

مبارکتون باشه ...

نمی دونم باید به خودم تبریک بگم یانه ؟شایدم بایدصبرکنم تا شهریور ببینم چی پیش میاد؟شایدم توقع من زیاد...نمی دونم

رتبه م نمی گم خوب شده ولی ازچیزی که بعد جلسه فک میکردم بهترشده اول که رتبه ها اومد ققط زل زدم به رتبه م هیچ حس خاصی نداشتم یکم گیج بودم یکم که چه عرض کنم ...ازم سوال میپرسیدن اصلا نمی تونستم جواب بدم

بعدش کم کم که ویندوزم بالا اومد یه حس خوشحالی اومد سراغم ....خواهروهمسر خواهر عزیز زنگ زدن پرسیدن چی کارکردم منم که اصلا تو این فازا نبودم  رتبه رو گفتم خیلی خوشحال شدن (شایدم ظاهرسازی برای حفظ روحیه من بوده)تبریک گفتن بهم ...

واما مامانم

مامانم تبریک گفت وظاهرا خودشو خوشحال نشون داد ....ولی من ازتوچشماش میخونم که توقع خیلی بهترازاینارو داشت کم نذاشت برام شرمنده ش هستم خیلللللللللییییی

بعد تموم شدن تبریک ها اون حس خوشحالی تقریبا کمرنگ شد یه حس مبهم بهم دست داده خوشحال نیسم ناراحتم نیسم درکل خدایا شکرت

هنوزم اون حس گیجی درمن موج میزنه نمی دونم خوب نوشتم یا بد ولی فقط نوشتم تا برام بمونه این لحظه ..

نمی دونم چرا همش اهنگ همه اون روزا رضا صادقی رو گوش میدم

کنکورهم باهمه خوب وبدبودنش برام تموممممممممممممممممممممم شد

 

۹۶/۰۵/۱۵
اسمان

دلم می خواد یکی روبزنمممممممممممممم

دلم میخواد تو این شرایط سازمان سنجش روبگیرم فقط بزنم ازاون حرکتا هس که طرف یه چرخ میزنه با پشت پاش میزنه توصورت طرف بعد طرفم پخش زمین میشه ازاونا که اسمشم نمی دونم ......نه واقعا احساس میکنم سازمان سنجش داره لذت میبره این جوری باروح وروان جوونای مردم بازی میکنه .....

من سه شب درست حسابی نخوابیدمممممم(اکنون زارزدن من را تجسم کنید)

حالا شما فک کنید تواین اوضاع احوال نابسامان بنده یک عدد دخترخاله  مریض وروانی  دارم زنگ زده بود گوشیم دیده بوده جواب نمیدم از مامانم پرسیده بود مامانم گفته دیشب نخوابیده الان یه ربع خوابش برده صداش نمیزنم

خلاصه ایشون دست برنداشتن به یکی دیگه شماره م زنگ زده ازشانس اون شماره رو سایلنت نبود وبا اهنگ مزخرفش ازخواب پریدم وج دادم بایه حالت استرس شدیدی گفت اسی نتیجه ها اومده توگرفتی خوابیدی واقعا خیلی بی فکری این حرفا ..اصلا انگار برق وصل کردن بهم باسرعتیکه درخودم نمیدیدم دنبال اطلاعاتی میگشتم که لازم بود خلاصه باهزار فلاکت پیداشون کردم (دراون لحظه اصلا مخم کارنمی کرد اینا رو کجا گذاشتم)

خلاصه به سمت لپ تاب حمله ور شدم رفتیم توسایت سازمان سنجش دیدم هیجی نزده هی دوباره پیچ و بستم بازکردم با گوشیم خودم ومامان رفتم داخل سایت دیدم هیچی نزده(اینا همون اثرات بازی کردن با رو ح وروان هس که براتون گفتم..)

زنگ زدم به دخترخالم میگم کو نیس که هرچی من میگردم ....بهم میگه لذتی که تو اذیت کردن توهس توهیچ چیز دنیانیس ...دلم می خواست دراون لحظه ازین حرکت خوشکلایی (همونا که اول پست گفتما)که همیشه ارزو دارم یادبگیرم روش اجرا کنم....

خدایا یه فرصت دراختیارمن بزار حال اینو بدجوررررررررررربگیرم ..بلندبگید امین

 

۹۶/۰۵/۱۵
اسمان

نیازمند یک دیوار برای کوبیدن سرخود هستم..

بسی حس مزخرفی دارم این روزا در روزمرگی های زندگی دارم دست وپا میزنم ...حس میکنم زندگیم روتین شده جذابیت نداره واسم .درحالی که دستانم را برزیرچانه ام گذاشته ام برای دوره های کوتاه مدت بعدی زندگیم برنامه ریزی میکنم وصبرمیکنم که زمانش فرا برسه عملا چیزی به نام درحال زندگی کردن دربنده یه دوسه سالی وجود نداره ....شدیدا نیازمند یه کار باحال یه جای باحال هسم که ازاین روزمرگی نجات پیداکنم ...کلا من تو زندگیم دنیال اینم که مشغول هرکاری هسم بهم خوش بگذره با اینکه الان همه چی سرجاشه و ردیف هس ولی چرا خوش نمیگذره ؟؟؟؟؟؟؟؟

امروز داشتم فک میکردم به کارای که میتونم انجام بدم شاید تحولی در من ایجاد بشه مثلا

+کتاب بخونم ....نع راضیم نمی کنه

+فیلم ببینم ....ربع ساعت ازفیلم نگذشته پاز کردم فیلمو

+با دوستام بریم دور دور ....تقریبا یه روز درمیون بیرونیم ولی بازم اون حسی که می خوام درمن موج نمیزنه

+مسافرت خانوادگی ...به غیراز مسافرت با مادر عزیزم شدیدا از مسافرت رفتن خانوادگی بیزارمممممم

+مسافرت با دوستام....مسافرت رفتن مجردی دخترا باید ازهفت خوان رستم بگذره پس این گزینه هم ردشد

+سازمورد علاقه م بزنم....نع بازم حسش ندارمممم

+خرید رفتن ....امتحان کردم ج نداده مث قبلنا

+چیدمان تاقم رو تغییر بدم ....با سلیقه مزخرفم اتاقم عوض کردم ولی بازم نععععععععع

شما نظری ندارید برای تغییر روحیه درب وداغون بنده؟؟

دلم تغییر تحول می خواد ولی دقیقا نمی دونم باید کدوم قسمت زندگی رو تغییر بدم؟؟؟؟؟

 

 

 

 

۹۶/۰۵/۱۱
اسمان

اغاز دوره جوانی من

.

18سالگیم مبارک

00.00ساعت

سشنبه 10 مرداد96

به 18شمع کوچیک روی کیکم خیره میشم تمام روزها وساعت ها وثانیه هاش سعی میکنم به یاد بیارم لبخندها اشک ها ارزوهایی که این مدت دنبالشون دویدم ..رسیدن ها ونرسیدن ها به همه وهمه فکر میکنم  ...یادم نمیاد وقتی بچه بودم برای سن 18 سالگیم چه ارزوهایی داشتم ولی قطعا میدونم خیلی به این لحظه فکرمیکردم

بالاخره لحظه ای که دوست داشتم ببینم رسید چشامو روی هم میزارم برای دوره بعد زندگیم ارزو میکنم ...

 

۹۶/۰۵/۱۰
اسمان