تحقق بخشیدن به افسانه شخصی یگانه وظیفه ادمیان است
همه چیز تنها یک چیز است و
هنگامی که ارزو چیزی را داری
سراسرکیهان همدست می شود تا بتوانی ان ارزو را تحقق بخشی
+کیمیاگر
تحقق بخشیدن به افسانه شخصی یگانه وظیفه ادمیان است
همه چیز تنها یک چیز است و
هنگامی که ارزو چیزی را داری
سراسرکیهان همدست می شود تا بتوانی ان ارزو را تحقق بخشی
+کیمیاگر
یووووووووهووووو ....رفتم مرحله دوم گویندگیییییییییییییییییییی...
بسی خوشحالممممممم
عنوان فقط یه شوخی من میدانم صدای خوبی ندارمممممم
برای مرحله دو پاشید بیاید بهم رای بدینننننننن ..
ماکه رفتیم مرحله بعد رقیبمون مشخص شده صدای خوبی داره .تقریبا هم یه حدسایی دارم میزنم که کدوم بلاگر
نکته اخلاقی..از لذت های کوچیک شادی های بزرگ برای خود بسازید (پندی از اسمان)
به نفس های گرم لیوان چای دردستم چشم میدوزم پرنده خیالم پرمی کشد به سالها پیش دران خانه قدیمی که اکنون جز حیاطی که مملو از برگ های خشک زرد ونارنجی شده ودیوارهایی که انگار از حمل کردن خاطرات ان روزها کمرشان خم شده چیزی باقی نمانده...
دیگرصدای خنده های ان پسر دخترهای کم سن وسال به گوش نمیرسد
دیگر کسی با شور وشعف در ان خانه را بازنمی کند وباصدایی بلندنویدامدنش رابدهد ...
دیگر بوهای غذای خاله فضای خانه پراز عشق به زندگی نمی کند...
دیگر خبری از شب نشینی های دور اتش وسیب زمینی کبابی ها در زیر اسمان یک شب تابستانی نیست ...
دیگر صدای دعواها وخندهای ان دخترک و پسرک هم به گوش نمیرسد دیگر هیچ صدایی دراین خانه به گوش نمیرسد ویک سکوت مرگبار همراه با بغض خانه ی بچگیمان را فرا گرفته انگار صدها سال است که کسی دراین خانه نبوده وگوشه گوشه ی ان خانه خاطراتش را به جای نگذاشته...
سالیانی است که ازان روزها می گذرد اما من هنوزم از ان خانه دل نکندم
هنوزهم به ان خانه میروم ساعت ها در کنجی از حیاط وکنار حوض ارزوهایم مینشینم و ان لحظه هارا مرور می کنم لحظه های ناب و دوست داشتنی والبته بازنگشتنی من....
همه از ان خانه رفته اند خاله...دایی ...وما
دخترخاله ازدواج کرد
خواهرم هم ازدواج کرد
پسرخاله بزرگم هم متاهل شد
من درگیر روزمرگی هایم شدم
وپسرخاله ام درگیر دانشگاه وزندگیش شد
همه ی ما به نوعی غرق در زندگی هایمان شدیم ان روزهای باهم بودنمان را فراموش کردیم روزهایی که شاید خبری از تجملات وامکانات این روزهایمان نبود ولی خوشی های بود که قابل مقایسه با ساعتی وقت گذراندن در کافی شاپ ها ورستوران های الان نبودونیست...
دلم عجیب برای ان روزهایم تنگ شده ....روزهایی که دیگرباز نمی گردند ....
مسابقه انشرلی را عایا دیده اید؟؟
تقریبا بعد ازمسابقه های مشاعره که در طفولیت شرکت میکردم دیگه نه هیچ متن وشعر رو برای کسی نخوندم نمی دونم با چه اعتماد به سقفی شرکت کردم ولی می خوام تجربه کنم امیدوارم که خوب دربیاد وضایع نشیم....(یه ذوق زیرپوستی برای شرکت دراین مسابقه درمن موج میزند)
به قول مریم به صدا توجه نکنید مرامی ودلی رای بدید ....
تاحالا کسی هم بهم نگفته صدات خوبه یه صدای فرا معمولی روبه داغان دارم که دیگه با بزرگواری خودتون صدام روتحمل کنید
به وسعت اسمون همینجا دوستون دارم....(رای میدید دیگه؟)
+میدونم عنوان خیلی بی ربط هس ولی یه ربط خاصی دراین بی ربطی هس بببعععععععله اینجوریاست
یاحق
چالش داریم چه چالشی ...اقای علیرضا یه چالش گذاشتن داشتم فکرمیکردم اگه من بودم چی کارمیکردم...
+مامان
یه بیمارستان تخصصی زنان زایمان براش تاسیس میکردم
+بابا
یه پنت هاوس داخل امریکا که دوست داره
+اجی س
یه مرکز روانشناسی ومشاوره توپ
+داداش ت
یه شرکت درراستای رشتش و ایده هاش
+مادرجونم
یه خونه باغ بزرگ با کلی درخت های میوه مختلف
+واماااااااااا خودم
1.قطعاااااااااااااا ازدواج نمی کردم
2.یه اپارتمان جمع وجور تویکی از برج های منطقه های اروم شهری که الان زندگی میکنم
3.مسافرت خارج کشور زیاد میرفتم
4.بازی های بارسا و مادرید رو حتما هرسال میرفتم ومی دیدم
5.یه مرکز تحقیقات خیلی اوکی واسه خودم وتحقیقاتم میساختم
6.لذت داشتن همه ی ماشین های موردنظر رو تجربه میکردم
7.یه متجمع با تمام امکانات برای بچه های بی سرپرست وبد سرپرست
پولام تموم نشد؟؟!
این بود گوشه ای از ذهن متوهم من ...
باتشکر از اقای علیرضا
۱۸ نظر