درمیان هیاهوی های این زندگی چیزی دارد گم می شود یا شاید هم کم کم دارد به دست فراموشی سپرده می شود.
گم شده من همان دخترک ۱۸ساله مو مشکی است که آنقدر غرق دنیایی شده است که خودش وتفکراتش وعقایدش گردِ خاکی بر رویش نشسته است همانند این خانه های قدیمی مادربزرگ که سالیان سال است پس از مرگش کسی به خانه سری نزده یا شاید هم مانند دریاچه فراموش شده ای در گوشه ای که تبدیل شده است به لجنزار.
در میان شلوغی های  زندگی ،دخترکی را گم کرده ام که اکنون فقط از او ردپای بی جانی به جای مانده است ،
دخترکی که این روزها شاید  ساعتی کنار پنجره اتاق با یک فنجان چایی و عطر بهارنارنج مست کننده اش برای خودش خلوت نکند و هوایی که نوید نو عروس بهار را میدهد به  جان نکشد  ،
حتی  پس از پایان یک روز درحالی که خسته گوشه ای از تخت لم داده است چندصحفه از کتابی را ورق نزند
یا تئاتر های فوق العاده ای را که از دست میدهد به خاطر 
چرت های عصر گاهیش
واخر شب هایی که به جای دیدن یک فیلم خوب در چند پیچ مسخره اینستا میگذراند
یا سازی که در این روزها کمرنگ شده است
این ها مقدمه ای است که کم کم درازدحام این زندگی گم شوی  و دورمیشوی از هرآنچه که باید باشی  
گاهی لازم می شود که خودت را دریابی ،که گم و گور نشوی لابه لای روزمرگی های زندگی ،که محدود نشوی در حصار بسته اتاق تاریک ذهنت 
با تمام دغدغه ها برای خودت کمی وقت بگذار ،باور کن با ارزش ترین داراییت خودت و ذهنیست که جوهره زندگی برای ادامه دادن است
#نامه هایی برای خودم
راستی بالاخره سلاااااااام**))