به نام خدا

icarus

به روایت دورافتاده ترین ستاره ی اسمان ...

ول کن جهان را قهوه ات یخ کرد...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۹۶/۰۵/۲۸
اسمان

من واشپزی؟؟!!!!!!

امروز قرعه به من بیچاره افتاد که ناهاردرست کنم واینکه ناهارهم باید ماهی باشه

ومن با دست پخت درب وداغونم راهی اشپزخونه شدم

اول با کوهی از ظرف واشپزخونه ای که انگار بمب منفجرشده اون وسط روبرو شدم

با فلاکت وبدبختی ظرفها را شستم واشپزخونه رومرتب کردم رفتم سروقت غذا با یاری خدا و پیغمبر یه ماهی درست کردم وخلاص

فک کنم یه سه روز باید برم استراحت مطلق تا خستگیش رفع بشه 

بابا ومامان وقتی از سرکاراومدن دیدن من یه حرکتایی زدم یک ذوق زیرپوستی کردن

فک کنم کلا ازمن قطع امید کرده بودن که اینجور ذوق کردن

اینم عکس هنرنمایی امروز من...

                                                  

۹۶/۰۵/۲۵
اسمان

تواشتباهی هستی که نمیشه انجامت نداد

با اینکه میدونم همه ی ادمای دوربرم میگن اشتباهه با اینکه از سرصبح که چشاموبازمیکنم تا موقعی که  بخوابم یه ریز به هرنحوی بدی رشته ای که می خوام انتخاب کنم میگن (درعجبم چرا از این رشته من متنفرم نشدم بس که بدیشو میگن) باینکه تموم دنیا الان احساس میکنم بامن سرجنگ برداشته ...من انتخابت می کنم باتموم بدی هات سختی هات باتموم مخالفت ها ....

تقریبا دلم با خودم صاف شده دیگه تصمیموگرفتم استخاره قران هم کردم خیلی عالی اومده الان حس بهتری دارم که دارم درست انتخاب میکنم...ازخدامیخوام تواین راه هوامو داشته باشه وهیچ وقت نیام بگم که پشیمون شدم ازتصمیمم

انتخاب سختی بود شرایط سختی بود ولی ....

+تودنیا فقط رضایت مامان بابام برام مهمه نمی دونم واقعا ته دلشون چیه ولی فعلا راضی شدن وگفتن برو دنبال علاقت وپاش وایسا حتی اگه امسال نیاوردی...دیگه بیخیال بقیه

+مرسی ازدوستانی که این مدت با کامنتاشون هوامو داشتن خیلییییییییییی تاثیرداشتید ممنونم

 

۹۶/۰۵/۲۱
اسمان

از حال این روزا نگم برات...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۹۶/۰۵/۱۸
اسمان

تمووووووووووووم شد

رتبه ها اومد

مبارکتون باشه ...

نمی دونم باید به خودم تبریک بگم یانه ؟شایدم بایدصبرکنم تا شهریور ببینم چی پیش میاد؟شایدم توقع من زیاد...نمی دونم

رتبه م نمی گم خوب شده ولی ازچیزی که بعد جلسه فک میکردم بهترشده اول که رتبه ها اومد ققط زل زدم به رتبه م هیچ حس خاصی نداشتم یکم گیج بودم یکم که چه عرض کنم ...ازم سوال میپرسیدن اصلا نمی تونستم جواب بدم

بعدش کم کم که ویندوزم بالا اومد یه حس خوشحالی اومد سراغم ....خواهروهمسر خواهر عزیز زنگ زدن پرسیدن چی کارکردم منم که اصلا تو این فازا نبودم  رتبه رو گفتم خیلی خوشحال شدن (شایدم ظاهرسازی برای حفظ روحیه من بوده)تبریک گفتن بهم ...

واما مامانم

مامانم تبریک گفت وظاهرا خودشو خوشحال نشون داد ....ولی من ازتوچشماش میخونم که توقع خیلی بهترازاینارو داشت کم نذاشت برام شرمنده ش هستم خیلللللللللییییی

بعد تموم شدن تبریک ها اون حس خوشحالی تقریبا کمرنگ شد یه حس مبهم بهم دست داده خوشحال نیسم ناراحتم نیسم درکل خدایا شکرت

هنوزم اون حس گیجی درمن موج میزنه نمی دونم خوب نوشتم یا بد ولی فقط نوشتم تا برام بمونه این لحظه ..

نمی دونم چرا همش اهنگ همه اون روزا رضا صادقی رو گوش میدم

کنکورهم باهمه خوب وبدبودنش برام تموممممممممممممممممممممم شد

 

۹۶/۰۵/۱۵
اسمان