به نام خدا

icarus

به روایت دورافتاده ترین ستاره ی اسمان ...

سرد مثل پاییز و زرد

جلو در اتاق خانم شین وایسادم یه لحظه سرمو برمیگردونم میبینم از پله ها داری بالا میای 

بعد یکسال ،چه جالب

تغییری نکردی موهات کم پشت تر شده !

میای تو همون اتاق داری میری بیرون نگات میکنم نگام میکنم یه سر تکون میدی یه سلام ریز میدم 

میری ..

میام طبقه بالا پیش ر نشستی نمیام پیشتون بشینم ،میرم کنار نرده ها ر میاد حرف میزنیم میریم میشنیم 

ر خدافظی میکنه 

من و تو یه سالن ساکت موندیم 

تو اینستا میچرخم 

پاهاتو تکون میدی مدام، میخوام بگم که تکون نده

گوشیمو میزارم کنار یه نگاه بهت میندازم 

میری 

میرم

انگار ده ساله میگذره 

چه قدر دور بنظر میرسی

به الف میگم واسه برنامه روز پنچشنبه اگه هست بگومن نیام!!

خودمم نمیدونم چرا گفتم

باید بزارم بری از ذهنم 

ماشین پارک شدت کنار ماشینم نباید مث احمقا یه لحظه منو به گذشته ببره !!

دلم واست تنگ شده و کاریش هم نمیشه کرد!

ینی فایده ای نداره!

۹۹/۱۱/۲۹
اسمان

بیست و یک بهمن ۹۹

ساعت ۱۲ دیشب پیام داد!!

+جزوه اناتومی بافت فیزیو بیوشیمی فارما داری واسه امتحان علوم پایه میخوام:/

همیشه وقتی کار داره یادش به من میفته خب کی احمق تر من که بعد همه اتفاق ها بازم دلم نمیادامتحانش رو قبول نشه 

از خونه دوستم بعد ناهار رفتم تو انباری پرخاک دنبال جزوه گشتن و بعد هم تک تک صحفه هارو اسکن کردن 

تو تمام اون لحظه ها به خودم میگفتی ارزشش رو داره؟معلومه که نه 

حالا کافیه فقط یه کار ازش بخوای یا جایی گیر باشی با بداخلاق ترین حالت ممکن جوابت رو میده 

من میدونم فقط وقتی دنبال من میگردی که کار داشته باشی من میدونم حتی بامعرفت در حد دوستی هم نیستی میدونم اهمیت نمیدی بهم ولی بازم دلم نمیاد بد باشم و حالم از این مهربون بودن بهم میخوره 

باید بزارمت کنار !

۹۹/۱۱/۲۳
اسمان

کنون امید کجاست؟ امید مرا که دیده‌است؟

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۹۹/۱۱/۲۱
اسمان

زمان برگرده عقب

کاش میتونستم اسمان 19 ساله رو بینم که رو اون پله های کتابخونه نشسته بهش بگم بلندشو برو از اونجا باور نکن برو برو با قدرت بزنش کنار و برو 

کاش میتونستم اسمان 20 ساله کز کرده گوشه اتاق تاریک روز جمعه رو بغل کنم بگم که دست بکش و ارزش نداره که گریه کن تو این بغل ولی تمومش کن همینجا این عذاب رو ادامه نده اون پیشنهاد دعوت به قهوه رو قبول نکن!

کاش میتونستم برم بدوم برسم به اسمان نشسته رو اون تاب خوابگاه زیر نور افتاب دستش رو بگیرم و بگم اون پیام رو نفرست 

کاش میتونستم بغلت کنم و بگم تنها نیستی بگم مشکل تو نیستی من پیشتم 

کاش اسمان 19 ساله رو یه بار تو خیابون ببینم و تمام این ها رو بهش بگم 

۹۹/۱۱/۱۹
اسمان

اه از رفتگان بی بازگشت

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۹۹/۱۱/۱۹
اسمان