کاش میتونستم اسمان 19 ساله رو بینم که رو اون پله های کتابخونه نشسته بهش بگم بلندشو برو از اونجا باور نکن برو برو با قدرت بزنش کنار و برو 

کاش میتونستم اسمان 20 ساله کز کرده گوشه اتاق تاریک روز جمعه رو بغل کنم بگم که دست بکش و ارزش نداره که گریه کن تو این بغل ولی تمومش کن همینجا این عذاب رو ادامه نده اون پیشنهاد دعوت به قهوه رو قبول نکن!

کاش میتونستم برم بدوم برسم به اسمان نشسته رو اون تاب خوابگاه زیر نور افتاب دستش رو بگیرم و بگم اون پیام رو نفرست 

کاش میتونستم بغلت کنم و بگم تنها نیستی بگم مشکل تو نیستی من پیشتم 

کاش اسمان 19 ساله رو یه بار تو خیابون ببینم و تمام این ها رو بهش بگم