به نام خدا

icarus

به روایت دورافتاده ترین ستاره ی اسمان ...

من برای زنده بودن جستجوی تازه می خواهم

یادم میاد پارسال همین روزا بود داشتم میرفتم تهران تابلو دانشکده م رو توی مسیر دیدم ارزوکردم  میشه سال دیگه من دانشجو همین رشته همین شهر باشم

گذشت تا امسال

دقیقا همون روز  داشتم میرفتم اصفهان تابلو دانشکده مون رو توی مسیر دیدم حالا من دانشجو همون رشته همون شهر بودم راستش رو بخوای به اسونی نرسیدم ولی بالاخره رسیدم 

الان هم نمی دونم چی قرار سر و من ارزوهام وایندم بیاد ولی فقط میخوام صبورباشم ومنتظر .خدارو چه دیدی شاید شد...

۹۷/۰۷/۲۱
اسمان

بازگشت به خانه 1

پارت 1.روزی که جواب های انتقالی اومد خوش حال بودم با اینکه من اینجا و ادماش  رو هیچ وقت دوست نداشتم ولی حداقل میخواستم خوش حال باشم میخواستم به چشم یه خبرخوب یا شایدهم یه معجزه نگاه کنم

پارت2.روز اول دانشگاه شیراز

صبح که از خواب بلند شدم دیدم تویه خونه تاریک و ساکت باید اماده بشم وبرم دیگه نه صدای حدیث میومد که داشت نیمرو درست میکرد و غرمیزد که اسمان دل بکن از این تخت و نه سارایی که هیچ وقت8 کلاس نداشت و حرص مارو درمیاورد که تا لنگ ظهر میخوابید

رقصیدن های 4 صبح .شب های امتحان/فریدون خوندن های تو بالکن/کیک درست کردن های سارا/پیچوندن های حراست و یه بستنی لمزی تو شب های گرم اهواز/

ولی صبحونه مامانم غم همه این ها رو شست مگه کم چیزی صبحونه اماده  و مفت و مجانی در زندگی دانشجویی:))

پارت3.

اشنا شدن داخل ایستگاه اتوبوس دانشکده با پرستو که از شهرکرد اومده روزهای دانشگاه قشنگ تر کرده

پارت اخر

روزهای دانشگاه شیراز حال خوبی داره و بدی هاش هم بزاریم به پای صبری که قرار بالاخره یه روز به نتیجه برسه 


همه اینا به کنار اصلا منو یادتون هست؟:)))



۹۷/۰۷/۱۴
اسمان

کاش بودی!!

                       امشب برای اولین بار نماز خوندم!!

نمی‌دونم وقت نماز بود یانه ،نمی دونم درست خوندم یانه،نمی دونم قبول یانه 

نمی دونم شما چه فکری راجبم میکنید،نمی دونم و نمی خوام بدونم 

ولی فقط به خدا یه چیزی گفتم

هستی دیگه,مگه نه؟؟میبینی؟همش روووو میبینی؟

۹۷/۰۷/۰۷
اسمان