به نام خدا

icarus

به روایت دورافتاده ترین ستاره ی اسمان ...

کمی خودت را بیشتردوست داشته باش...کمی خودت را بیشتربفهم

                                                                                                                                              

سرنوشت انسان تنهایی است وبه کمال رسیدن سرنوشت انجاست که تنهایی را باورمیکنی...

+دیالکتیک تنهایی

 

 

 

۹۶/۰۶/۰۶
اسمان

اسمان در روز های افتابیش ...

سسسسسلام

بعد از ده روز کیبورد به دست شدم وبگم ازروزهای افتابی اسمان . ..laugh

خب این چندروز  درگیر امتحان فیزیکی بودم که به دلایلی نتونسته بودم برم سرجلسه .مدیونید فک کنید این 10 روز داشتم میخوندم هرروز نیت میکردم دیگه از امروز میخونم ....

-جمعه ساعت 8 شب ....اسمان تازه دنباله کتاب وجزوه ش هس ...laugh

از 8 شب بایاری خداوند شروع کردم خوندن تا صبح .وسطش هم دروغ نگم دورهمی رفتم نگاه کردم....20 دقیقه قبل امتحان هم خوابیدم ومث مرد رفتم سرجلسه ....

معلمم منو دید میگه تووشهریور ؟(من در دوران تحصیل ازاین دانش اموزای حال بهم زن بودم که واسه 25 صدم حاضر بودم 3تاکتاب اضافه بخونم...خل وچل بودم میدونم )

میخندم ومیگم برای تنوع لازمه...

میگه میشناسم ذهن روانپریش تو(همه چه قدر منو دوس دارن....نع؟)

خب بگذریم از حس مزخرف دوران مدرسه که دوباره بهم دست داد...frown

اون مسافرت باخودم و کوله پشتیم وبازمان برگشت تقریبا نامعلوم(که تو پست قبلی گفتم)...برای دوشنبه همین هفته کارشو ردیف کردم مقصد هم اصفهانه ...

فقط نمی دونم مسافرت تک نفره  امسالم چرا شد 30 نفر ؟!!!!

بازم خوبه خوش میگذره ادمای خوش مسافرتین ....فقط ازته دلم  امیدوارم یه نفر نیاد من اپسیلون باهاش ساززززززگاری ندارم ....

روزهای اروم وافتابی و بدون تنش و بدون دلهره ترس  تازه کمتر هم خواب بدمبینم.....خلاصه اینکه دوست دارم این روزارو..

اسمون دل همتون افتابییی..

 

+دوستان برام خیلیییییییی دعاکنید شدیدا دعا لازمم(اعلام نتایج نزدیکه)

 

 

 

 

۹۶/۰۶/۰۵
اسمان

ول کن جهان را قهوه ات یخ کرد...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۹۶/۰۵/۲۸
اسمان

من واشپزی؟؟!!!!!!

امروز قرعه به من بیچاره افتاد که ناهاردرست کنم واینکه ناهارهم باید ماهی باشه

ومن با دست پخت درب وداغونم راهی اشپزخونه شدم

اول با کوهی از ظرف واشپزخونه ای که انگار بمب منفجرشده اون وسط روبرو شدم

با فلاکت وبدبختی ظرفها را شستم واشپزخونه رومرتب کردم رفتم سروقت غذا با یاری خدا و پیغمبر یه ماهی درست کردم وخلاص

فک کنم یه سه روز باید برم استراحت مطلق تا خستگیش رفع بشه 

بابا ومامان وقتی از سرکاراومدن دیدن من یه حرکتایی زدم یک ذوق زیرپوستی کردن

فک کنم کلا ازمن قطع امید کرده بودن که اینجور ذوق کردن

اینم عکس هنرنمایی امروز من...

                                                  

۹۶/۰۵/۲۵
اسمان

تواشتباهی هستی که نمیشه انجامت نداد

با اینکه میدونم همه ی ادمای دوربرم میگن اشتباهه با اینکه از سرصبح که چشاموبازمیکنم تا موقعی که  بخوابم یه ریز به هرنحوی بدی رشته ای که می خوام انتخاب کنم میگن (درعجبم چرا از این رشته من متنفرم نشدم بس که بدیشو میگن) باینکه تموم دنیا الان احساس میکنم بامن سرجنگ برداشته ...من انتخابت می کنم باتموم بدی هات سختی هات باتموم مخالفت ها ....

تقریبا دلم با خودم صاف شده دیگه تصمیموگرفتم استخاره قران هم کردم خیلی عالی اومده الان حس بهتری دارم که دارم درست انتخاب میکنم...ازخدامیخوام تواین راه هوامو داشته باشه وهیچ وقت نیام بگم که پشیمون شدم ازتصمیمم

انتخاب سختی بود شرایط سختی بود ولی ....

+تودنیا فقط رضایت مامان بابام برام مهمه نمی دونم واقعا ته دلشون چیه ولی فعلا راضی شدن وگفتن برو دنبال علاقت وپاش وایسا حتی اگه امسال نیاوردی...دیگه بیخیال بقیه

+مرسی ازدوستانی که این مدت با کامنتاشون هوامو داشتن خیلییییییییییی تاثیرداشتید ممنونم

 

۹۶/۰۵/۲۱
اسمان