به نام خدا

icarus

به روایت دورافتاده ترین ستاره ی اسمان ...

‏من کی‌ ام که توو یه لحظه همه‌ چی هستم ولی هیچی نیستم؟

من تمام زندگیم داخل خودم و فکرهام حبس بودم گوشه اتاقم !

برگشتم نگاه کردم چند سال گذشته من هنوز بلد نیستم خوش بگذرونم،ته زندگی مگه چی داره واسم که اینقدر دارم سخت میگیرم

تصمیم گرفتم خوش بگذرونم ،اهمیت ندم به بی اهمیت ها

الف زنگ میزنه دعوتم میکنه

به خیلی چیزها فکرمیکنم

به ادم های جمع

کلنجار زیادی با خودم میرم

تصمیم میگیرم نرم ولی بعدش با خودم درگیرم کی میخوام دست از این تنهایی بردارم !کی میخوام اینقدر زندگی رو برای خودم جهنم نکنم!بازم نمی دونم!

صبح حاضر میشم میرم به جمع ملحق میشم 

تعداد کمتر شده 

ولی بازم اخرش به خودم میگم من واسه جمع ساخته نشدم ،دلم میخواد زودتر بزنم بیرون

"از( میم ب) متنفرم یه حالت اینکه اوووم چه قدر کول و باحالم داره در صورتی که یه ادم معمولیه مث همه بنظرم" 

به "ر"اون گنبد ابی روی کوه رو از پنجره نشون میدم

میگم بیا بریم اونجا ،میگه کی؟میگم هروقت تو گفتی،

میگه الان؟میگم اره،میگه گرمه ولش کن:/

منتظرم ببینم یه روز میاد منو ببره اون بالا یا نه !!

 

ر لپمو میکشه میگه عععع چرا اینقدر کش میاد :))

 

ر بامزه ست ازش خوشم میاد رفیق باحالیه

 

 بهم میگه جواد چون موهامو از ته زدم:)))

 

+روزمرگی هام رو مینویسم چون خاطره هام یادم نمیمونه باید یه جا ثبتشون کنم!!

 

 

 

 

۹۹/۱۲/۰۳
اسمان

1اسفند۹۹

با الف میریم که همون خیابون قشنگه رو متر کنیم و حرف بزنیم از روز رفتن

کنار همون دکه که نخود باقلا لبو و اش هرسال زمستون داره می ایستیم

اخ که چه قدر هوس کردم و امان از این ویروس لعنتی

ماشینت رو میبینم !

خودتم داخلش نشستی

نمیام سمتت

میرم سمت ماشین میم

دارم میرم که صندلی عقب بشینم چراغ میزنی 

همه چی یه لحظه یادم میره با ذوق میام میگم سلام چه طوری 

میگی به ر بگو کارش دارم://

میرم به ر میگم ر میگه برو بهش بگو چیکار داره میگم من نمیرم 

برنامه شام هست

چون تو هستی میگم و خدافظ و با این سرما و گرسنه تمام مسیر رو پیاده برمیگردم

چون به خودم قول دادم!

 

۹۹/۱۲/۰۱
اسمان

بیا حالم رو خوب کن چون تو میتونی

روانشناسم میگه 

 نسبت بهش یه امنیت کاذب داری!! یعنی وقتی بچگیتو یادت میاد یا شرایطی مثل گذشته پیش میاد ذهنت ، روحت میره سمت اون برای فرار شرایط!

امنیت کاذب من !

تو یکی قشنگترین اتفاق های زندگیم بودی در یه برهه زمانی که به قول امیرعباس گلاب 

تو از کجا پیدات شد که با دلم حرف زدی !!

ولی همیشه همه چیز به قشنگی نوشته هامون نیست!!

 

 

۹۹/۱۲/۰۱
اسمان

۳۰بهمن ۹۹

میگم  اگه بخاطر اومدن من نموندی ،من قرار نیست بیام تو برو!

عجیب نه؟!:))حرف بزنیم که کدوممون بریم تو جمع!

میگه نه:/

میگه چرا سلام ندادی اون روز؟

میگم بیا الان به جاش سلام بدم بهت:))

میپرسه کجایی؟!

جواب میدم خونه

میگه چرا نرفتی تو؟

میگم معده درد دارم 

حالمو نمیپرسی!

حالمو نمیپرسی!

میگم نگفتی چرا نموندی؟

میگه بخاطر بودن تو نبوده خیالت راحت

میگم اصلا اونجا ** که بدون من بدرد نمیخوره:))

میگه والا!اصلاچون تو نبودی من نموندم:))

میگم کاری خوبی کردی بعدا باهم میریم

میخندی و میگی باشه

بعدا؟!همون بعدا ها که فقط تو خیالتمون رخ میده،بعدا وجود نداره!

من و تو خیلی وقته از اینجا رفتیم روح نصف و نیمه مون مونده!

۹۹/۱۲/۰۱
اسمان

سرد مثل پاییز و زرد

جلو در اتاق خانم شین وایسادم یه لحظه سرمو برمیگردونم میبینم از پله ها داری بالا میای 

بعد یکسال ،چه جالب

تغییری نکردی موهات کم پشت تر شده !

میای تو همون اتاق داری میری بیرون نگات میکنم نگام میکنم یه سر تکون میدی یه سلام ریز میدم 

میری ..

میام طبقه بالا پیش ر نشستی نمیام پیشتون بشینم ،میرم کنار نرده ها ر میاد حرف میزنیم میریم میشنیم 

ر خدافظی میکنه 

من و تو یه سالن ساکت موندیم 

تو اینستا میچرخم 

پاهاتو تکون میدی مدام، میخوام بگم که تکون نده

گوشیمو میزارم کنار یه نگاه بهت میندازم 

میری 

میرم

انگار ده ساله میگذره 

چه قدر دور بنظر میرسی

به الف میگم واسه برنامه روز پنچشنبه اگه هست بگومن نیام!!

خودمم نمیدونم چرا گفتم

باید بزارم بری از ذهنم 

ماشین پارک شدت کنار ماشینم نباید مث احمقا یه لحظه منو به گذشته ببره !!

دلم واست تنگ شده و کاریش هم نمیشه کرد!

ینی فایده ای نداره!

۹۹/۱۱/۲۹
اسمان