به نام خدا

icarus

به روایت دورافتاده ترین ستاره ی اسمان ...

I needed to lose you to find me

برای کسایی که دارن شب های سختی میگذرونن

+خطاب به خودمه ولی اگر حال یه نفر رو خوب کرد خوشحال میشم

 

از گفتنش خجالت نکش!از اعتراف کردنش پیش خودت خجالت نکش!از پذیرفتنش فرار نکن!

احساسات بخشی از زندگی ما هستن تو میتونی کسی رو دوست داشته باشی که دستشو گرفته باشی و یه مدتی از مسیر زندگی رو باهاش رفته باشی و حداقل برای یه شب هم که شده فکرکنی که مرکز توجه و دوست داشتنی و همون موقعی هست که تو خوشحال ترین خودتو تو تمام زندگیت میبینی یکی از دردسر های  عشقه که دست کم برای مدتی به طور جدی خوش بختمون کنه!

وحالا تمام اون خاطرات گذشتن و اون رفته و تو موندنی یه ویرونه از خاطرات

عیب نداره اگر حالت بد

عیب نداره اگر شب ها رو نمی تونی بخوابی

عیب نداره اگر نمی دونی واسه خودت باید چیکار کنی 

عیب نداره اگر دلت از غصه فشرده ست

عیب نداره اگر به یه عکس دو نفره زل میزنی که نفر دومش تو نیستی

عیب نداره اگر دلت تنگه

عیب نداره اگر درون خودت شکستی

عیب نداره اگر غرورت رو از دست دادی

عیب نداره اگر رو زانوهات افتادی

عیب نداره اگر عصبانی هستی از خودت 

با خودت روراست باش به خودت بگو اره رفیق اوضاع خرابه ولی قرار نیست اینجور بمونه

احساسات بخشی از زندگین تو یه انسانی انسان نه یه ربات تو احساسات داری 

پس its ok winkاگه از  رفتن یه ادم در هم شکستی 

شاید فکرکنی تو سازوار این اتفاقی یا مقصر این اتفاقی باید بگم نه تو ونه هیچ کس مقصر نیست و این یه داستان تکراریه تو زندگی خیلی هامون که مدام در حال رخ دادن یه اتفاقه مثل یه اتفاق پذیرفته شده در باور هامون مثل مرگ عزیزهامون که سخته پذیرفتنش ولی گریزی نداریم و میدونیم اتفاق خواهد افتاد پس بپذیر بدون پس تو تنها نیستی و این لیاقتت نیس و مقصر تو و اشتباهات تو نیست 

 

یه اصطلاحی تو انگلیسی هست به اسم Toska یک نوع افسردگی همراه با اشتیاق نشون میده که حاصل ناامیدی از غشق هست  مثل وقتی که تومیدونی هیچ برگشتی درکار نیست و بازهم منتظری!

باید بگم که این زخم میمونه وکهنه میشه وهر روز هر روز بیشتر تو رو تو خودت فرو میبره از همه جا جدات میکنه یک شب همه چی برنمی گرده به سابق پس کم کم این رنج رو تمومش کن

یه جمله ای میخوندم میگفت ما دلتنگ ادماها نیستیم دلتنگ خاطراتمون با اون ادما ها هستیم خودمون هم میدونیم که هیچ لحظه ای برای بار دوم تکرار نخواهد شد ما همه مون روزهای خوب داشتیم خاطره های خوب ولی برگشتن هیچ کدوم؟ برای یه ثانیه حتی؟بچگی مون برگشت ؟دوران مدرسه مون؟یا بودن دوباره با کسی که حالا فوت شده نداریمش ؟ا

اگر الان بریم خونه قدییمون اون روزها باز تکرار میشن چون صرفا به اون خونه برگشتیم ؟

اگه فرصت دوباره خواست اون تصمیم توئه ولی زندگیت رو پای یه امید نگذار بگذره که تو اوج جوونی بشی یه پیرزن چشم دوخته به در و خسته از انتظار اونوقت که میبنی چه قدر از خودت دور شدی 

ولی حالا وقت خداحافظیه با خاطره هات با رویاهات با امیدهات یه لحظه جشمم هام رو میبندم تمام خاطرات رد میشن یه لبخند میزنم رد میشن که برن 

این چندسال که سراسر درد بود باید تموم شن من هیچ وقت ادم قبلی نخواهم شد بعد از هر تجربه ی درد (از هر نوعی) ادم تغییر میکنه حالا مصصم تر میخوام پای خودم وایسم که میدونم فراموش کردن یه شعار قشنگه که تو پست های اینستا دیدیم ولی میخوام بپذیرمش و همه ی امید هارو نابود کنم 

من نیاز به یه سرسختی دارم بازم که خودمو رها کنم و تو رو از دست بدم توذهنم و حالا باز خودمو دوست داشته باشم وخودمو بینیم که یه ادم زخم خورده اسیب دیده نیستم که هرکسی رد بشه یه مشت نصیبم کنه 

یالا دختر بریم جلوی اینه یه اب بزن به صورت موهاتو شونه کن ببندشون بالا سرت(البته من موهام پسرونه کوتاه ست چیزی ندارم ببنددم)خودتو ببین که چه قدر تنهاش گذاشتیم با حرفایی که بهمون سیلی میزدن با فراموش کردن رویاهامون با اجازه دادن به ادما که هرچی بخوان بگن به اینکه اجازه دادی غرورشو خورد کنن حالا وقتشه برای تموم کردن اون ادم افسرده و ناراحت من خود همیشه م رو میخوام من فکرهای خودم رو میخوام نه فکر تو رو نه رویای با تو بودن رو!

حالا 

بیا دستمو بگیر از اینم بگذریم !

 

+اهنگ lose you to love me و nightmare

 

 

 

 

۹۹/۱۱/۰۲
اسمان

بیا بریم یک جای دور میشم برات سنگ صبور!

با یه دست زیر چونه ماژیک هایلایت  تو دستم رو کنار جزوه ی باکتری شناسیم (گفتم از علوم پایه نجات پیدا کردم و الان اخرهای بخش پاتو هستم؟ )بی هدف تکون میدم 

صدای کشیدن چرخ های چمدون داخل سالن فرودگاه امام تو گوشم می پیچه از حالا میتونم تصورم کنم که دسته ی چمدون رو با دستای عرق کرده  دارم محکم فشار میدم و با قدم های کوتاه و سریع دنیال خودم میکشونم  و اخرین فکرها تو سرم میچرخه

باید مامانم رو خوب ببینم محکم بغلش کنم !

مامان بابام رو باز می بینم؟سالم و سرپا؟

میارزه؟این گذاشتن و رفتنه؟

میارزه؟

روزی هزار بار این سوال ها تو ذهنم تکرار میشه ولی بازم کتاب تافلم باز میشه و شروع میکنم به خوندن پس فکر کنم این راهی هست که باید برم چون زورش از همه ترس های من قوی تره

چون یه چیزی رو داخل من زنده کرده که خیلی ساله ندارم

که ساعت 4 صبح منو بیدار کنه با شوق

یه جوری که سرتو بلند میکنی یه لحظه یه نگاه به پنجره میندازی حتی نفهمیدی کی هوا روشن شد و تو بالای 6 ساعت داری زبان میخونی 

یه جور عجیبی خوشحالم حس زندگی دارم بهتر بگم شوق یه هدف دارم!!!یه هدفی که فکر میکنم ارزش داره حداقلش واسه زندگی من داره با تمام اینکه میدونم احتمال نشدن چه قدر زیاد ولی باز دارم ادامه میدم   راستش رو بخوای امید ندارم !هیچی!فقط ایمان دارم!

رفتن یا موندن؟

منم نمی دونم نسخه ثابت هم نداره که واسه هم بپیچیم 

یکی با قرمه سبزی تو ایوون خونه مادر بززگش کنار مامانش حالش خوب میشه و زندگی رو همینجا بنا میکنه

یکی هم میتونه همه ی اینارو بزاره گوشه قلبش و از کل این بیست واندی سال زندگی یه چمدون و کوله برداره و بره دنبال اون ارزویی که داره صداش میکنه

 

اگه خوب پیش رفت اگه تافلم رو گرفتم اگه...اگه....

کمتر یه سال دیگه 

منم و اون چمدونه و یه بلیط و با دستای عرق کرده نگاه های پر استرس از خارج شدن نقطه امن زندگی

و نمی دونم فرودگاه امام غمگین ترین نقطه جهان میشه یا نه؟!

 

+عنوان از اهنگ بیا بریم از سام گوهربین

 

 

۹۹/۱۰/۲۹
اسمان

10سال بعد از حال این روزها

از اون روزهایی که یه دخنر کنکوری اومد اینجا و شروع کرد نوشتن که تنها دغدغه ش ساعت مطالعاتی و رشته و 4تا تست بیشتر و کمتر بود مدت زیادی که میگذره 

از روزهایی که روزمرگی هام رو هم اینجا مینوشتم بازم مدت زیادی که میگذره

حلا بیست و اندی سن دارم و تو این چندسال زندگی یک روند دیگه ای رو پیش گرفت که الان تو این خونه 50 متری زیرگاز رو کم کردم و دم کنی رو گذاشتم رو قابلمه و پایین اپن اشپزخونه نشستم و این ها رو تایپ میکنم راستش رو بخوای نمی دونم چی کشونده منو اینجا ولی هرچی که هست حس میکنم حلا همه ی تنش ها هیجان ها خوابیده و وقت حرف زدنه

دوست های قدیمیم اینجا شاید یادشون باشه همیشه وقتی حرف از اینده میشد من میگفتم

یه خونه کوچیک

خیلی کوچیک

توطبقه 20

تنهایی

حالا شده همون خونه کوچیکه ولی به جای اینکه از پنجره خونم زیرپام  شهر رو ببینم  یه حیاط می بینم با یه باغچه تک درخت لیمو راستش رو بخوای با این تنهایی بیشتر حال می کنم!

امان از این زندگی که هیچ وقت نمی دونیم واسمون چی داره 

نه میگم خوب بود نه میگم بد بود میگم هرچی که بود لازم بود برای اسمان الان که دیگه وقتش بود دنیا به چشمم بزرگتر شه منم بزرگتر شم حالا خودمو تو اینه میبینم ومیگم تغییر کردی دختر بزرگ شدی قوی شدی حالا میدونم که میشه واسه زندگی روت حساب کرد !

 

 

۹۹/۱۰/۱۷
اسمان

سه سال گذشت!!

دو سال گذشت یادت گرامی!!

نوشتم دوسال دیدم حسابش هم از دستمم در رفته و شده سه سال!

۹۹/۰۹/۱۶
اسمان

باید رفت!!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۹۸/۰۹/۳۰
اسمان