به نام خدا

icarus

به روایت دورافتاده ترین ستاره ی اسمان ...

ندونی ازخودت کجا فرارکنی...ندونی با دلت باید چی کارکنی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۹۶/۰۸/۱۱
اسمان

ای دل دیوانه دل من

                                               

مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچ چیز را حل نمی کند.

وقتی توفان تمام شد یادت نمی آید چگونه از آن گذشتی٬ چطور جان به در برد. حتی در حقیقت مطمئن نیستی توفان واقعا تمام شده باشد. اما یک چیز مسلم است. وقتی از توفان بیرون آمدی دیگر آنی نیستی که قدم به درون توفان گذاشت

فکر می کنم در زندگی واقعی مردم اینطورند. زیاد آسان نیست خودت به تنهایی انتخاب کنی. همه چیز یک استعاره است

بستن چشم هایت چیزی را تغییر نمی دهد. هیچ چیز فقط به خاطر اینکه تو آنچه را دارد اتفاق می افتد نمی بینی٬ ناپدید نمی شود. در حقیقت بار دیگری که چشم هایت را باز کنی اوضاع حتی خیلی بدتر خواهد بود. دنیایی که ما در آن زندگی می کنیم این چنین است. چشم هایت را کاملا باز نگه دار. فقط یک ترسو چشم هایش را می بندد. بستن چشم هایت و گرفتن گوش هایت زمان را متوقف نمی کند

+ کتاب کافکا درکرانه

 

 

 

 

+یه ربط خاصی در این بی ربطی بین تصویرواهنگ ومتن هست:))

 

۹۶/۰۸/۰۷
اسمان

یه قهوه که هرچی شکربریزی بازم همون تلخی ناب رو داره

وقتی واژه ها ناتوان ازتوصیف حالت 
وقتی صحبت را با قهوه ای تلخ شروع می کنی انقدر تلخ که طعم تلخش تمام روزت را دربرمی گیرد
وقتی تهی ازهرحسی که دروجودت به خاک سپرده شده است پشت میزت می نشینی قلم را بی هدف بر کاغذ میرقصانی
وقتی حالت از بوی تعفن دروغ بهم می خورد می خواهی بالا بیاوری از تمام واژه های کذآیی من خوشحالم من پرانگیزه ومن پراز عشق به اینده...
وقتی تمام وجودت مملو از حسی می شود که زیر هرانچه که هست بزنی و دست خودت را بگیری ببری جایی دور درگوشه ازاین جهان بزرگ درکلبه ای درمیان جنگل دوراز هر ادمیزادی ....بروی که گم شوی
وقتی تمام روزهایت طعم گس اجبار را برایت یاد اوری میکنند 
خودت را گم وگور میکنی در بین صحفات کاغذ کتاب ها درلابه لای زندگی فرد دیگری تا یادت برودبا چه اشتباهات احمقانه زندگیت را نابود کردی....
من خسته از خودم 
خسته از اجبار 
خسته از خودم 
خسته از این ذهن که من را تا منجلاب به پایین کشیده
خسته از مزه تهوع اور دروغ 
خسته از هرانچه که تا اینجا مرا خسته کرده است 
خسته از هرانچه که روحم را به انزوا کشیده 
خسته از رویابافی های احمقانه
خسته از خودی که خیلی وقت است افسار گریخته است...

۹۶/۰۸/۰۶
اسمان

من ومیزم:))

سرمو بلند کردم یه لحظه خودم حال بهم خورد از این وضعیت ...ولی وقتی به تمیز کردنش فکر کردم دیدم خیلی هم بد نیستا....

خودتون ببینید

 

                                                                  

       

 

اینم میزپارسال

 

                   

 

هرچی فکرمیکنم پارسال خیلی  بچه مرتبی بودم ...همش تقصیر کنکور

۹۶/۰۸/۰۲
اسمان

33سالگی من...

به دعوت دوست عزیزاقای سربه هوا 33سالگی خودم رو به تصویر میکشم...

تودنیای واقعی عقیده دارم نباید از ارزوهات حرف بزنی برای هیچکس باید بمونن گوشه ذهنت ....ولی نوشتن اینجا حس خوبی میده مینویسم به امید روزی که به همشون برسم...

 

احتمالا در26سالگی در رشته مورد نظر فارغ تحصیل شدم وبورس تحصیلیم رو برای زوریخ گرفتم والان که 33سال دارم دوره تحصیلم وکاردرکلینیک هیرسلاندن (امال ارزوهامن دوره ای داخل این کلینیک کارکنم) به پایان رسیده وبرگشتم شهرخودم همون اپارتمان جمع وجور وکوچیک در طبقه 22همون خیابون اروم (عکسشو بعدا میزارم)اجاره کردم  وامیدوارهستم  طبقه ای که من زندگی میکنم همسایه ای نباشه ...

داخل بیمارستان تروما شهرم هم کارمیکنم و اون پروژه م استارت زده شده وامیدوارم به نتیجه برسه ....

همچنان هم به گیتارم وفادار موندم و درحد معمولی برای دل خودم میزنم ....

به زبان انگلیسی والمانی (زوریخ زبانش المانی هست)مسلط شدم

یه ماشین درحد معقول هم دارم...(از ماشین های suvبه شدت بدم میاد)

با اینکه طبیعت گردی رو خیلی دوست دارم ولی میدونم که هیچ مسافرت چه داخل وچه خارج کشور نرفتم...

یه دیوار از اتاق خونه م از بالا تا پایین پرررراز کتاب های خونده شده...

ازدرامدم هرچی که باشه یک سومش فقط فقط برای الی خرج میکنم هرچی که بخواد هرجا که بخواد بره ...

ومقاله های زیادی مرتبط با رشته م نوشتم...

عکاسی که در سن 22سالگی شروع کردم هنوزم ادامه میدم ...

درحال جمع وجورکردن پول برای تاسیس یک کافه هستم (یکی از قشنگ ترین ارزوهام همینه بنظرم)

ازدواج نکردم وتصمیمش هم ندارم ولی یه عشق نافرجام وجود داشته

یه را بطه دوستانه (فرضا هم دانشگاهی) بوده که اواخر(26 سالگی) داشته به علاقه اینجورحرفا می رسیده که به خاطر بورسیه یا دلیل های دیگه .. مصالحت امیز ازهم خداحافظی کردیم یا مثلا فرد مورد نظر فوت کرده  ... اینجوری همون تصویر خوبش  واین بت ذهنیم دست نخورده باقی بمونه ومن به همین راضیم

ماهی یکبار اسباب بازی میخرم ومیبرم بهزسیتی (این کاروهم خیلی دوست دارم)

واینکه عاشق امیرحسینم .عاشق اینکه ببرمش بیرون ..شهربازی.. براش هرچی که می خواد بخرم(امیرحسین فرزند توهمی خواهرم که هنوز اصلا دنیاهم نیومده)

وتنهایی م رو خیلی دوست دارم وارزش زیادی هم برام داره....

رابطه ام با شمیم وفاطی وریحانه+ارام عزیزم پایدارهس وبچه های شمیم وریحانه وفاطی +ارام بهم میگن خاله ....ومن عاشقشونم

این بود گوشه ای از ارزوهامن ...

باتشکر از اقای سربه هوا ومیس بل عزیز

۹۶/۰۷/۲۷
اسمان