به نام خدا

icarus

به روایت دورافتاده ترین ستاره ی اسمان ...

13 دلیل برای ادامه زندگی...

چالشی که اخیرا راه افتاده ودنبالش رو گرفتیم رسیدیم به جناب اوه که بنیان گذار این چالش هستن وازشون تشکر میکنم ..

من هم مینویسم تا بمونه برای روزی که هیچ دلیلی برای ادامه پیدانکردم شاید برگشتم خوندم ...

1.من تک فرزند نیست که بگم مادر وپدرم بعد از من فرزندی نخواهند داشت که از لذت دیدن ارزوهایی که همیشه  برای فرزندشون درذهن داشتن محروم میشن و شاید با نبود من  حتی اگه کمی سخت هم هست بشه کناراومد ولی یکی از دلخوشی های من در زندگی  قطعاااا الی هست

من خودم موظف میدونم که باید بمونم وبتونم جبران کنم  تمام لحظات وفرصت های بی نظیری  رو که مادروپدرم به خاطر من ازدست دادنشون وباید بمونم وجبران کنم تک تک تار های اندک موی سفیدشون رو

2.باید بمونم وببینم لحظه ای که خواهرم درکنار عشق پاک ونابش از ته دل لبخند بر روی لب هایش شکوفه  میزند ومیگوید دیدی بالاخره شد هرانچه که باید بشود

3.باید بمونم ولذت خاله بودن وخاله شدن با تمام وجود حس کنم باید باشم تا تمام پیچ وخم کوچه های زندگی را با او قدم بزنم باید برای او بهترین باشم

4.باید باشم تا که در جشن فارغ تحصیلی شمیم  برایش دست بزنم واشک شوق بریزم برای به حقیقت پیوستن ارزوی بهترین دوستم  باید باشم برای روزی که اولین بار شمیم  عشق را با تمام وجود لمس می کند

5.باید باشم برای دیدن لحظه ای که همبازی بچگی هام درکت وشلوار دامادی در کنار دختر رویاهاش وداشتن زندگی که خودش همیشه می گوید برای داشتنش باید جنگید با تمام توان

6.باید باشم تا برق شادی در چشمان  تمام دوستانم از رسیدن  به ارزوهایی که برایشان درتمام زنگ تفریح ها پشت نیکمت ها خیال بافی کردیم ببینم

7. باید باشم برای سازی که با انگشتان من عادت به نواخته شدن دارد

8.باید باشم برای تمام کتاب ها وفیلم هایی که عمری گذاشته شده است تا من بخوانم  و فراتر از حصار بسته ذهنم بروم

9.باید باشم تا دران خیابان  در طبقه بیست ودو  همان برج خانه ای جمع وجور داشته باشم و زندگی که از همان بچگی برایش نقشه کشیدم را به دست بیاورم که یقین پیداکنم بیهوده نرفته ام (پست 33سالگی من گفتم دیگه اگه بازم بنویسم تکراری میشه)

10. باید باشم برای زمانی که به خودم ثابت کنم .. با تمامی حرف ها  ازدواج نننننکرده ام

11.باید باشم برای دیدن بهترین خودم

12.باید باشم برای تمام طبیعت های بکر ودوست داشتنی که با  دوربینم ثبت شان کنم

13.ودراخر که در راس همه ارزوهاست ...عاشقانه برای خدایی باشم که من را باعشق افرید...

 

 

۹۶/۱۰/۱۴
اسمان

ته خوش شانسی که میگنااا... من الان توهمون نقطه هستم

دارم فکر می کنم من چه کار نیکی ودرکدوم قسمت زندگیم انجام دادم که ابن همه اتفاقات خوب  وخوشایند داره از سروکول  من بالا میره ...

به فرض مثال درهمین یکی دوماه اخیر

یه روز صبح چشاتو بازمیکنی درحالی که  نصف تنت رو از تخت اویزون هست برای پیداکردن گوشیت ناگهان   درهمون حالت میبینی دیگه عزیز جانت روشن نمیشه حالا هی خودتو به درودیواربکوب  بازهم روشن نمیشه وغم سنگین ونهانی داره این موضوع

یا

وقتی هنوزبه نیمه ماه نرسیدیم موجودی حسابت چک میکنی مبینی سرجمع 60تومن فقط60تومن ته جیبت مونده وباید کل ماه رو باهاش سرکنی

واما از لپ تاپم(من وابستگی شدییییییییید روانی به لپ تاپم داره ینی شدیداااااا)

روشنش که میکنی از صدای فنش انگار کارخونه راه انداختی وکیبورد صحفه تاچش که کلا تعطیل شده ونرم افزار هاش با کلی نذر ونیاز بعد نیم ساعت باز میشه خلاصه نیاز به ریست فکتوری داره تمام اطلاعاتش رو باید بریزم یه جایی ووقتی قیمت هاردهای اکسترنال مبینم با موجودی حسابم. دلم می خواد  یه مدتی از زندگی لفت بدم

وبگم براتون که استیو جایز با این ایفن 10 و ای واچ هاش داره با روح وروان من بازی میکنه دراین شرایطی که کفگیرم به ته دیگه خورده

دیگه اینکه چرا همه ی کنسرت ها باید توهمین دوماه بیان شیراز نه واقعا چرا

 

 

 

۹۶/۱۰/۱۴
اسمان

پاییزی که گذشت (عکاسی هایمان :)

مروری برپاییزی که گذشت...

       

 

      

     

   

+راستش نه من انچنان از عکاسی میدونم نه دوربین حرفه ای دارم باهمون دوربین گوشیم اندک ذوق هنریمان را ثبت میکنیم صرفا دلی

۹۶/۱۰/۰۹
اسمان

4:45 وهمچنان بیدارم...

4:50

یه هدفون که داره اهنگ ادل رو پخش میکنه
یه پنجره که داره اسمون ناب شب رو نشون میده
یه دختربه اسم اسمان که همچنان تمایلی به خواب نداره...
 
+کیا بیدارن؟اعلام حضورکنن:))
۹۶/۱۰/۰۷
اسمان

خیلی چیزاهست تودنیا که نمیشه ارزو کرد

1.کتاب هایی که درباره زندگی هایی درجنگ جهانی نوشته شده یه چیزی به خوبی لابه لای جمله ها وکلمه ها مشخص هست ..

یه ترس از اینده مبهم یه ناامیدی یه تاریکی مطلق که هرچه قدر بهش فکرکنی بیشتر فرومیری داخل این تاریکی..

2.هرچی روزارو بیشتر میگذرن بیشتر داخل این ناامیدی وترس از اینده ای که بی ثبات ومبهم  فرومیرم ...

3.هرچی بیشترجلو میره  به پوچ بودن همه چیز بیشتر شک میکنم یه نوع پوچی تو افکارو هدف وعلایق وحتی زندگی...

4.ترس یکی از بدترین حس  های دنیاست ترس ادمو فلج میکنه ترس ازدست دادن ادمایی که خیلی برات عزیزن ترس از دست دادن یه دلخوشی هایی حتی کوچیک ترس از برباد رفتن زندگی اروم

5.بااین وجود هنوزم روزنه های امیدرو مبینم حداقلش می خوام سعی کنم که ببینم زندگی بدون امید خیلی وحشتناک

6.یه موقعیت فوق العاده که از وقتی یادم میاد تورویاهام می دیدمش به خاطر محدودیت ها وبه خاطر خیلی چیزای دیگه که گفتش دردی رو دوانمی کنه از دست دادم به همین راحتی ...شاید اگه دوسال پیش بودم برام هضمش خیلی سخت بود دست وپای بیهوده برای رسیدن بهش زیادمیزدم با اینکه میدونستم نمیشه ..شاید دارم پذیرفتن شرایط بهتریاد میگیرم...نمی خوام بهش فکرکنم بیخیال

 شما چه خبر؟؟!!

 

 

 

۹۶/۱۰/۰۶
اسمان