به نام خدا

icarus

به روایت دورافتاده ترین ستاره ی اسمان ...

مارو نمی بینید خوشحالید عایا؟؟؟!!!:))

سلاااااااااام ودرود بر رفقای بیانی

حال واحوال؟؟!!!

این حجم از پایداری من در مقابل بیان نیومدن بی سابقه است  اصن

اخ که چه قدرررررررررر دلم برای اینجا و شماها تنگ شده 

شما چه خبر ؟همه چی خوبه؟

فصل جدید زندگیمون دوهفته ای که شروع شده با شیرینی ها ودغدغه ها ی خاص خودش

من حافظه م برای ثبت خاطرات اندازه ماهی گلی هست هرچی زودتر میام ومینویسم تا بمونه اینجا برای ایندگان که بخونم بخندم به این روزا

می خوام بگم

از اولین روز  زندگی خوابگاه 

از اولین روز  دانشگاه

از بچه های کلاسمون 

از دانشگاه

از خاطرات روزهای اول وگم وگور شدن تو دانشگاه و پیدانکردن کلاس و از روابط بین بچه های کلاس و دانشکده

از ادمای جدیدی که وارد زندگیم شدن 

از سخت بودن درسا

از اولین باری که روپوش سفید پوشیدم (عکسش هم اماده کردم ایشالا پست بعدی میزارم)

خلاصه حرف واسه گفتن زیاد

دم اون دوستای بامعرفتی که حواسشون بود یه اسمان نامی یه مدت پیداش نیست خیلیییییی گرم ×خیییییلی خوشحال شدم

 

 

۹۶/۱۲/۰۱
اسمان

اما دلم تنگ میشه واست...

خب امشب چی شبی بود

شب خداحافظی واخرین دورهمی با رفقا بود(خاطره دوس داشتنیش بمونه اینجا برای یه روزهای ... برای روزهای که دلخوشی میشه خوندن همین 4تاخط)

1.طبق قرار امشب بچه ها رو دعوت کرده بودم یه رستوران که شام قبولی رو بدم .همین اینکه خدافظی باشه که دارم میرم...طبق معمول همیشه من یکم دیررسیدم وبچه ها اومده بودن

2.وقتی رسیدم (ش) اومد جلوی در مجتمع هم دیگر رو بغل کردیم ازاون بغل هایی که خستگی ودرد تمام این سال ها ازبین میره باورکنید  شنیدن تبریک کسی که باهاش خیالبافی یه همچین روزایی رو میکردید از هرجمله ای  ازهر تبریکی تو دنیا عزیزتر وبالاتر

3.وارد رستوران که شدیم دیدم بچه ها با یه دسته گل خوشگل با گل های مورد علاقه ام و یه روپوش سفید (اولین روپوش سفید زندگیم) ویه جعبه کیک خامه ای توت فرنگی  ایستادن جلو در .اون لحظه یه حس فوق العاده ای بود یه حسی که هیچ وقت نمیشه توصیفش کرد وفقط باید اشک های شوقت رو پاک کنی..

مهم نیست هرکدوم ما چه رشته چه شهری  قبول شدیم مهم همین لحظه مقدس دیدن خودمون در دنیای ارزوهامون هست

4.دلم براشون خیلیییییییی تنگ میشه خیلیییییی (نویسنده دراینجا زیرگریه مییزند ومتن را به پایان میرساند)

لحظه اخر (ش )بهم گفت داری میری خیلی دلم برات تنگ میشه دیوونه ..این جمله ش هروقت یادم میاد میفهمم به این اسونی هاهم نیست رفتن

۹۶/۱۱/۱۲
اسمان

طو( رمز موجودنیست:))

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۹۶/۱۱/۰۹
اسمان

حال وهوای این روزها:))

از حال وهوای این روزا بگم یکم

1.از ساعت 7 که میزنم از خونه بیرون 12 شب برمی گیردم اونم له داغون خسته

صبح ها دنبال کارهای فارغ تحصیلی عصرهاهم که الی شیفتش تموم میشه ازاین خیابون به خیابون برای خرید کاسه وکوزه خوابگاه

2.نخندید ولی رفتم همه وسایلم رو  صورتی  وعروسکی خریدم درهمین کودک درونم زنده وفعال هس:)))

3. خانواده میخوان برن  دنبال کار های انتقالی ..من هم میگم ..انتقالی هم بگیرید من نمیام ..حداقلش یکی دوترم میخوام برم زندگی خوابگاهی رو تجربه کنم این همه رفتم وسایل خریدم که استفاده کنم ..حیفههه :))

4.لپ تاپم هم  بالاخره درست شد اصلا یه ارامش روانی پیداکردم که نگو ...با گوشی عزیزترازجانم که روشن نشد وداع کردم ورفتم یکی خریدم البته گرون نخریدم من که شانس ندارم دم به دقیقه گوشی هام خراب میشن

5.سایت دانشگاه گفته زمان ثبت نام رو اعلام خواهیم کرد  زنگ هم زدم گفتن شنبه یکشنبه نیاید اینجا که وقت ثبت نام نیست ازاون طرف سنجش گفته اگه تا یکشنبه زمان ثبت نام اعلام نکردند باید حضوری برید برای ثبت نام حالا من موندم چی کارکنم ..الان من همش استرس دارم نکنه وقت ثبت نام تموم شه من نفهمم ..کسی تجربه ای نداره که باید چی کارکنم؟

6.خلاصه اینکه با تمام خستگی هاش روزهای خوبی ...امیدوارم تا اخر اخرش خوب بمونه

 

۹۶/۱۱/۰۸
اسمان

شب نوشته (درفصل جدید:)

                                                         

   

دارم مست تو میشم تو چشمات آسمونه

آخه دست خودت نیست تو چشمات مهربونه

 

 

+اینم شب نوشته امشب باشه ...یکم وب رنگ روزهای خوشحالی من رو ببینه:))

۹۶/۱۱/۰۴
اسمان