هندزفری با همون گره هایی که حال باز شدنش نیست توگوشم صورتمو تکیه دادم به شیشه اتوبوس سرد راستش از اتوبوس و مترووتاکسی شهری وحشتناک متنفرم از محیط شلوغ بیزارم همیشه خریدهام داخل مرکز خرید های اروم تو روزها وساعت هایی که به سختی ادم پیدامیشه انجام میدم

 

صدای اهنگ که داره پلی میشه تا اخربلندکردم صبحش تا 12 خواب بودم شایدم بهتربگم ظهر..یه کیک صبحونه که مزه سوخته ش احساس میشد خوردم زدم بیرون همیشه وقتی دنبال راه گریز از یه روزایی ازیه ادمایی ازیه شرایطی هستم صدای اهنگ توگوشم رو بیشتر میکنم مدت زمان بیشتری رو میخوابم  قدم زدن های بی هدفم بیشتر بیشتر میشن احمقانه ست ولی باورکن راه فرار خوبی برای فکرنکردن برای مرور شرایط فعلی

 

دست هام  توجیب پالتوم  ویقه بلند پالتو رو دور صورتم مثل حصار کشیدم اینجا مرکز شهر هست وشلوغ هیچ تمایلی به دیدن اشنا واحوال پرسی های ساختگی روندارم 

 

مقصد معلوم نیست   هیچی  معلوم نیست  نشستم رو یه نیکمت چوبی ونگاهم رو دوختم  به ادمایی که میگذرن از این پیاده رو ...

 

به قول یکی از دوستان بلاگری (که این روزا تقریبا  4ساله میشه که خاموش می خونمش )

هرکس که میبینید درحال نبردی دشوار ست...