دیشب 6تا کارتن های کتاب دوباره بازکردم اوووف خیلی سنگین بود کمرم برام نمونده.....

چیدمان اتاقم یکم عوض کردیم تا حس وحال درس خوندن توش موج بزنه ....اتاقه دیگه به اتاق نمیبره شده شبیه سالن کتابخونه درابعاد کوچک

برنامه هم نوشته شده یه برنامه توپی شده که نگو واسه یه استادم فرستادم گفت خیلی خوبه واین حرفا ....خاکککک که پارسال این همه پول بی زبون به مشاوردادم خودم برنامه می ریزم مث هلووو ...برنامه ترکیبی هس با برنامه راهبردی کانون

یه دوست دارم فرا صمیمی که کلی نقشه واسه رفتن به دانشگاه باهم ریخته بودیم ولی اون رفتنی شد من موندی رتبه اش هم 100 خورده ای شد ....

اون که بهش گفتم می خوام از فردا شروع میکنم میگه احمقی ما این درسا رو کلی خوندیم هنوز زوده استراحت کن اخراش خسته میشیا

بقیه دوستان هم عقیده شون اینه که من داروسازی میاوردم نرفتم  کلا احمقم ...

خب بگذریم 

فردا دو مهر دوباره اغاز یه راهی که خیلیا هنوزم میگن اشتباه کردم  خیلیا هم فقط میگن عجب حوصله ای داری تو 

من نه حوصله زیادی دارم نه حالشو فقط یه روزی هس که من میخوام ببینم خودمو در اون لحظه که به همه اینا میارزه ...روزی که قطعا به این زودی ها نیس ...به قول کتاب کیمیاگر افسانه شخصی که هرکس تو زندگیش داره...

 

پس 

 

به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمان الرحیم...