پارت 1.روزی که جواب های انتقالی اومد خوش حال بودم با اینکه من اینجا و ادماش  رو هیچ وقت دوست نداشتم ولی حداقل میخواستم خوش حال باشم میخواستم به چشم یه خبرخوب یا شایدهم یه معجزه نگاه کنم

پارت2.روز اول دانشگاه شیراز

صبح که از خواب بلند شدم دیدم تویه خونه تاریک و ساکت باید اماده بشم وبرم دیگه نه صدای حدیث میومد که داشت نیمرو درست میکرد و غرمیزد که اسمان دل بکن از این تخت و نه سارایی که هیچ وقت8 کلاس نداشت و حرص مارو درمیاورد که تا لنگ ظهر میخوابید

رقصیدن های 4 صبح .شب های امتحان/فریدون خوندن های تو بالکن/کیک درست کردن های سارا/پیچوندن های حراست و یه بستنی لمزی تو شب های گرم اهواز/

ولی صبحونه مامانم غم همه این ها رو شست مگه کم چیزی صبحونه اماده  و مفت و مجانی در زندگی دانشجویی:))

پارت3.

اشنا شدن داخل ایستگاه اتوبوس دانشکده با پرستو که از شهرکرد اومده روزهای دانشگاه قشنگ تر کرده

پارت اخر

روزهای دانشگاه شیراز حال خوبی داره و بدی هاش هم بزاریم به پای صبری که قرار بالاخره یه روز به نتیجه برسه 


همه اینا به کنار اصلا منو یادتون هست؟:)))