اخرش به خاطر فکرکردن زیادی مغزم متلاشی میشه 

نمی تونم به یه تصمیم نهایی برسم با خودم ....

همیشه یه گوشه ذهنم اینه نکنه اشتباه باشه ...

ازاشتباه میترسم ...

واسم خیلی مهمه ....نمی تونم بی تفاوت باشم برخلاف همه چیزهای دیگه که ساده میگذرم ازشون

هرکس زندگیش رویه محوری میچرخه زندگی کوفتی من فقط همین... من از اون دسته ادما میشم مطمنم که اگه مدرکم ازم بگیرن هیچی ندارم (ولی شما اینجور نباشین)

نمی تونم سرش ریسک کنم 

هنوز 9 ساعت وقت دارم تا تغییرش بدم 

نکنه اخرش به اون راهی که میخوام نرسه 

 

دیدین ملت میگن سر دوراهی موندن من سر هزار راهی موندم...

اخرش یا روانی میشم یا از پل زرگری خودمو پرت میکنم پایین یا داخل استخر یا دریاچه  در زیر اب به ارامی جان به جان افرین تسلیم میکنمlaugh

 

+دیشب کنسرت پازل بند (باند؟!!)رفته بودیم میشه گفت جز محدود کنسرت هایی بود که بعدش گفتم اوووف چه خوش گذشت با رفقا خل وچل مان....پیوست به خاطرات خوب سال 96

 

+خداوند سنجش رو نابود کنه همه باهم راحت شیم

+عنوان از اهنگ سبب شادمهر (بسی نوستالیژی هست)