به نام خدا

icarus

به روایت دورافتاده ترین ستاره ی اسمان ...

امشب از اون شب هاست که اسمان حالش خوبه...

یکی بود یکی نیود....تواین بودن و نبودن ها یه دخملی بود که اسمش اسمون بود .

این اسمون ما یه خصوصیتی (تشخیص خوب یا بد بودنش با شما دوست عزیز)داشت .که دست بردار چیزهایی که دوسشون داشت حتی اگه هزار بار کلمه نه رو می کوبیدن تو صورتش یا بیخیال خواسته ش میشدن یا حتی اگه سال هااا طول می کشید.

این دختر لجباز کوتاه نمیومد میگفت باید انجام بشههه...

خب یکی از همین دوست داشتنا برمیگرده به 13سالگی دخترک که خیلی اتفاقی یه صدای گیتار در اموزشگاه موسیقی به گوشش خورد و از اون لحظه عاشق دنیای موسیقی وگیتار شد.

من از همون شب رومغز الی عزیزم رژه میرفتم من گیتار می خوام منو کلاس موسیقی بفرستید و الی سفت وسخت مخالف بود .

خب راستش من درعالم نوجوونی فک میکردم به خاطر پول گیتار هست ومن در عرض یه 7ماهی پول هامو با بدختی پس انداز کردم (یعنی خوردن گیاه کاکتوس با اون خار خارایش برام راحت تره پول پس انداز کردنه ...همچین توانایی اصلا درمن دیده نمیشه 

یه شب با کلی ذوق وشوق (طبق معمول همیشه هم داشتم بالا پایین میپریدم )پول هامو نشون الی دادم گفتم

+نگا چه قدر پول دارم دیگه خودم میتونم گیتار بخرم

الی نگاهی (به معنایی اینکه خدای کجا زندگیم اشتباه رفتم که همچین بچه خل وچلی نسیبم کردی)انداخت و خنده ای سر داد رفت حتی بیشتر اون پولی که داشتم اورد بهم داد ...وخیلی مقتدرانه فرمودند من با اصل قضیه مشکل دارم بچه...با این پول ها باید کلاس کنکور بری کتاب تست بخری

وفقط پوکر نگاش میکردم اخه بچه 15 ساله کنکور بخوره توسرش بزارید بچگی کنه(پند اخلاقی 1)بعد من اینقدر خسته هستم از هرچی کنکورنگید چرا

اسمان کنکورش رو داد...18 سالش هم شد ...دانشجوهم نشد ...

ولی بالاخره با پافشاری ها وسختی ها بسیار (از گیتار از دوستم بگیرم .تو اینتریت تمام نوازندگی های گیتار دیده باشم وکلی اطلاعات از گیتار از همه جا جمع کرده باشم  بگیر تاهرچی کلیپ های اموزشی گیتاربود گرفته بودم)بالاخره اسمون قصه ما پس 5 سااااااال توانست الی عزیز را تحت تاثیر عشق وعلاقه خود قرار دهد ونظر مثبت او را با خریدن گیتار وکلاس گیتار جلب کند .....

یووووووهووووو بالاخره گیتارمو خریدم ...جیغغغغغغغغغ

اسم گیتارم گذاشتم  افرودایتlaugh

کلی من هر چی بخرم براش اسم میزارم مثلا کفش خنگم

جوراب خرگوشکی

کیف خسته م

اصلا هم خل وچل نیستم فقط کودک درون وبیرونم شدیدا فعالن

پند اخلاقی .2.پای علاقه هاتون بمونید حتی شده سال ها ...مگه قرار چند بار زندگی کنیم که بهترین خودمون نباشیم...(پندی از ننه اسمون)

 

دیگه صحبتی ندارم فقط اینکه 

اسمون دلتون افتابی

۹۶/۰۸/۱۳
اسمان

ندونی ازخودت کجا فرارکنی...ندونی با دلت باید چی کارکنی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۹۶/۰۸/۱۱
اسمان

ای دل دیوانه دل من

                                               

مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچ چیز را حل نمی کند.

وقتی توفان تمام شد یادت نمی آید چگونه از آن گذشتی٬ چطور جان به در برد. حتی در حقیقت مطمئن نیستی توفان واقعا تمام شده باشد. اما یک چیز مسلم است. وقتی از توفان بیرون آمدی دیگر آنی نیستی که قدم به درون توفان گذاشت

فکر می کنم در زندگی واقعی مردم اینطورند. زیاد آسان نیست خودت به تنهایی انتخاب کنی. همه چیز یک استعاره است

بستن چشم هایت چیزی را تغییر نمی دهد. هیچ چیز فقط به خاطر اینکه تو آنچه را دارد اتفاق می افتد نمی بینی٬ ناپدید نمی شود. در حقیقت بار دیگری که چشم هایت را باز کنی اوضاع حتی خیلی بدتر خواهد بود. دنیایی که ما در آن زندگی می کنیم این چنین است. چشم هایت را کاملا باز نگه دار. فقط یک ترسو چشم هایش را می بندد. بستن چشم هایت و گرفتن گوش هایت زمان را متوقف نمی کند

+ کتاب کافکا درکرانه

 

 

 

 

+یه ربط خاصی در این بی ربطی بین تصویرواهنگ ومتن هست:))

 

۹۶/۰۸/۰۷
اسمان

یه قهوه که هرچی شکربریزی بازم همون تلخی ناب رو داره

وقتی واژه ها ناتوان ازتوصیف حالت 
وقتی صحبت را با قهوه ای تلخ شروع می کنی انقدر تلخ که طعم تلخش تمام روزت را دربرمی گیرد
وقتی تهی ازهرحسی که دروجودت به خاک سپرده شده است پشت میزت می نشینی قلم را بی هدف بر کاغذ میرقصانی
وقتی حالت از بوی تعفن دروغ بهم می خورد می خواهی بالا بیاوری از تمام واژه های کذآیی من خوشحالم من پرانگیزه ومن پراز عشق به اینده...
وقتی تمام وجودت مملو از حسی می شود که زیر هرانچه که هست بزنی و دست خودت را بگیری ببری جایی دور درگوشه ازاین جهان بزرگ درکلبه ای درمیان جنگل دوراز هر ادمیزادی ....بروی که گم شوی
وقتی تمام روزهایت طعم گس اجبار را برایت یاد اوری میکنند 
خودت را گم وگور میکنی در بین صحفات کاغذ کتاب ها درلابه لای زندگی فرد دیگری تا یادت برودبا چه اشتباهات احمقانه زندگیت را نابود کردی....
من خسته از خودم 
خسته از اجبار 
خسته از خودم 
خسته از این ذهن که من را تا منجلاب به پایین کشیده
خسته از مزه تهوع اور دروغ 
خسته از هرانچه که تا اینجا مرا خسته کرده است 
خسته از هرانچه که روحم را به انزوا کشیده 
خسته از رویابافی های احمقانه
خسته از خودی که خیلی وقت است افسار گریخته است...

۹۶/۰۸/۰۶
اسمان

من ومیزم:))

سرمو بلند کردم یه لحظه خودم حال بهم خورد از این وضعیت ...ولی وقتی به تمیز کردنش فکر کردم دیدم خیلی هم بد نیستا....

خودتون ببینید

 

                                                                  

       

 

اینم میزپارسال

 

                   

 

هرچی فکرمیکنم پارسال خیلی  بچه مرتبی بودم ...همش تقصیر کنکور

۹۶/۰۸/۰۲
اسمان