مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچ چیز را حل نمی کند.
وقتی توفان تمام شد یادت نمی آید چگونه از آن گذشتی٬ چطور جان به در برد. حتی در حقیقت مطمئن نیستی توفان واقعا تمام شده باشد. اما یک چیز مسلم است. وقتی از توفان بیرون آمدی دیگر آنی نیستی که قدم به درون توفان گذاشت
فکر می کنم در زندگی واقعی مردم اینطورند. زیاد آسان نیست خودت به تنهایی انتخاب کنی. همه چیز یک استعاره است
بستن چشم هایت چیزی را تغییر نمی دهد. هیچ چیز فقط به خاطر اینکه تو آنچه را دارد اتفاق می افتد نمی بینی٬ ناپدید نمی شود. در حقیقت بار دیگری که چشم هایت را باز کنی اوضاع حتی خیلی بدتر خواهد بود. دنیایی که ما در آن زندگی می کنیم این چنین است. چشم هایت را کاملا باز نگه دار. فقط یک ترسو چشم هایش را می بندد. بستن چشم هایت و گرفتن گوش هایت زمان را متوقف نمی کند
+ کتاب کافکا درکرانه
+یه ربط خاصی در این بی ربطی بین تصویرواهنگ ومتن هست:))
وقتی واژه ها ناتوان ازتوصیف حالت
وقتی صحبت را با قهوه ای تلخ شروع می کنی انقدر تلخ که طعم تلخش تمام روزت را دربرمی گیرد
وقتی تهی ازهرحسی که دروجودت به خاک سپرده شده است پشت میزت می نشینی قلم را بی هدف بر کاغذ میرقصانی
وقتی حالت از بوی تعفن دروغ بهم می خورد می خواهی بالا بیاوری از تمام واژه های کذآیی من خوشحالم من پرانگیزه ومن پراز عشق به اینده...
وقتی تمام وجودت مملو از حسی می شود که زیر هرانچه که هست بزنی و دست خودت را بگیری ببری جایی دور درگوشه ازاین جهان بزرگ درکلبه ای درمیان جنگل دوراز هر ادمیزادی ....بروی که گم شوی
وقتی تمام روزهایت طعم گس اجبار را برایت یاد اوری میکنند
خودت را گم وگور میکنی در بین صحفات کاغذ کتاب ها درلابه لای زندگی فرد دیگری تا یادت برودبا چه اشتباهات احمقانه زندگیت را نابود کردی....
من خسته از خودم
خسته از اجبار
خسته از خودم
خسته از این ذهن که من را تا منجلاب به پایین کشیده
خسته از مزه تهوع اور دروغ
خسته از هرانچه که تا اینجا مرا خسته کرده است
خسته از هرانچه که روحم را به انزوا کشیده
خسته از رویابافی های احمقانه
خسته از خودی که خیلی وقت است افسار گریخته است...
سرمو بلند کردم یه لحظه خودم حال بهم خورد از این وضعیت ...ولی وقتی به تمیز کردنش فکر کردم دیدم خیلی هم بد نیستا....
خودتون ببینید
اینم میزپارسال
هرچی فکرمیکنم پارسال خیلی بچه مرتبی بودم ...همش تقصیر کنکور
۱۶ نظر