امروز اولین جلسه بود ...
یه اتاق ساده ...
روپوش سفید نپوشیده بود...
یه صندلی خیلی نزدیک به میز و صندلی خودش اشاره کرد بشینم...اگه به من بود دورترین صندلی رو انتخاب میکردم:)
تفاوتش بابقیه شون این بود که میزاشت کاملا حرفاتو بزنی....
اروم وملایم وصبور همون شخصیتی که مدنظرم بود داشت ...
سوالاتی میپرسید که می شد فهمید که به حرفات داره باتوجه گوش میده وجزییات موضوع براش مهمه...
به اسم کوچیکم صدام میزد واین خیلی برام مهمه:)
روانشناس ومشاور زیاد رفتم ولی باهیچ کدومشون تمایل به حرف زدن نداشتم اولین نفری بود که کم وبیش براش گفتم....
امروز اولین جلسه دیدارم با این روانپزشک بود طول درمانی که مشخص کرد6ماه /ماهی یک بارشایدم 20 روز
کسی از دنیای واقعی نمیدونه نمی خوامم که بدونن بزارید همین جا بمونه ...(البته به استثنای مامانم:))
لطفا اون تصورات قدیمی روانی بودن این حرفا نداشته باشین خداییش...اتفاقا من ودوستم (که قبلا براتون گفتم)در زندگی روزمره خیییییییییلی ادمایی شاد وبا انرژی هستیم جوری که وقتی بیرون میریم خانم های مسن میگن ادم شمارو میبنه یادشور جوونی میفته
فقط خودمونیم که میفهمیم اینم یه حصاری که دور خودمون کشیدیم هرکدوم به نحوی سعی داریم از چیزایی که رنجمون میدن فرارمیکنیم...
اینجاروزدم تاخودم باشم دورازهمه ی اون حصارها...
۰ نظر