به نام خدا

icarus

به روایت دورافتاده ترین ستاره ی اسمان ...

12مهر96

امروز اولین جلسه بود ...

یه اتاق ساده ...

روپوش سفید نپوشیده بود...

یه صندلی خیلی نزدیک به میز و صندلی خودش اشاره کرد بشینم...اگه به من بود دورترین صندلی رو انتخاب میکردم:)

تفاوتش بابقیه شون این بود که میزاشت کاملا حرفاتو بزنی....

اروم وملایم وصبور همون شخصیتی که مدنظرم بود داشت ...

سوالاتی میپرسید که می شد فهمید که به حرفات داره باتوجه گوش میده وجزییات موضوع براش مهمه...

به اسم کوچیکم صدام میزد واین خیلی برام مهمه:)

روانشناس ومشاور زیاد رفتم ولی باهیچ کدومشون تمایل به حرف زدن نداشتم اولین نفری بود که کم وبیش براش گفتم....

امروز اولین جلسه دیدارم  با این  روانپزشک بود طول درمانی که مشخص کرد6ماه /ماهی یک بارشایدم 20 روز

کسی از دنیای واقعی نمیدونه نمی خوامم که بدونن بزارید همین جا بمونه ...(البته به استثنای مامانم:))

لطفا اون تصورات قدیمی روانی بودن این حرفا نداشته باشین خداییش...اتفاقا من ودوستم (که قبلا براتون گفتم)در زندگی روزمره خیییییییییلی ادمایی شاد وبا انرژی هستیم جوری که وقتی بیرون میریم خانم های مسن میگن ادم شمارو میبنه یادشور جوونی میفته

فقط خودمونیم که میفهمیم اینم یه حصاری که دور خودمون کشیدیم هرکدوم به نحوی سعی داریم از چیزایی که رنجمون میدن  فرارمیکنیم...

اینجاروزدم  تاخودم باشم دورازهمه ی اون حصارها...

 

۹۶/۰۷/۱۳
اسمان

چه درونم تنهاست...

ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب حوض
گردش ماهی ها روشنی من گل آب
پاکی خوشه زیست
مادرم
ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط
نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد
نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست
چیزهایی هست
که نمی دانم
می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد
می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم
راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه از پل از رود از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست   

                                              

                    

                     

 

                                                             

 

               

+مروری بر خاطرات تابستان:)

+میدونم عکاسیم داغونه کیفیت دوربین هم داغون تر :)ولی بازهم گذاشتیم تا بماند:)

۹۶/۰۷/۰۷
اسمان

من چه قدر خوشحاااالم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۹۶/۰۷/۰۳
اسمان

می شود؟؟؟!!!!!

یه حس خوب شاید

یه اتفاق خوب شاید 

یه اتفاق بی نظیر شاید

در راهه 

خیلی زود...

۹۶/۰۷/۰۳
اسمان

به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمان الرحیم...

دیشب 6تا کارتن های کتاب دوباره بازکردم اوووف خیلی سنگین بود کمرم برام نمونده.....

چیدمان اتاقم یکم عوض کردیم تا حس وحال درس خوندن توش موج بزنه ....اتاقه دیگه به اتاق نمیبره شده شبیه سالن کتابخونه درابعاد کوچک

برنامه هم نوشته شده یه برنامه توپی شده که نگو واسه یه استادم فرستادم گفت خیلی خوبه واین حرفا ....خاکککک که پارسال این همه پول بی زبون به مشاوردادم خودم برنامه می ریزم مث هلووو ...برنامه ترکیبی هس با برنامه راهبردی کانون

یه دوست دارم فرا صمیمی که کلی نقشه واسه رفتن به دانشگاه باهم ریخته بودیم ولی اون رفتنی شد من موندی رتبه اش هم 100 خورده ای شد ....

اون که بهش گفتم می خوام از فردا شروع میکنم میگه احمقی ما این درسا رو کلی خوندیم هنوز زوده استراحت کن اخراش خسته میشیا

بقیه دوستان هم عقیده شون اینه که من داروسازی میاوردم نرفتم  کلا احمقم ...

خب بگذریم 

فردا دو مهر دوباره اغاز یه راهی که خیلیا هنوزم میگن اشتباه کردم  خیلیا هم فقط میگن عجب حوصله ای داری تو 

من نه حوصله زیادی دارم نه حالشو فقط یه روزی هس که من میخوام ببینم خودمو در اون لحظه که به همه اینا میارزه ...روزی که قطعا به این زودی ها نیس ...به قول کتاب کیمیاگر افسانه شخصی که هرکس تو زندگیش داره...

 

پس 

 

به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمان الرحیم...

 

 

۹۶/۰۷/۰۱
اسمان