از بند امتحانات ازاد شدیم 
و وارد تابستون شدیم
و اونم چه تابستونی*____*
چندروز دیگه باید 8 میلیون شهریه بدم دانشگاه و به معنی واقعی موندم از کجابیارم  :/
مهمانی بدترین ایده ممکن بود احتمالا
ولی همچنان روال بیخیال بودنم رو حفظ کردم
تا ظهر میخوابم زیر کولر به هیچی فکر نمیکنم
بعدش هم یه غذایی پیدابشه نشه میخورم و میزنم از خونه بیرون
شب ها یه چندتا فیلم و چندصحفه کتاب و یکم هم کانتر میزنم و باز به اغوش خواب میروم
و من روز انتخاب واحد بدبخت ترینم
واخرین تابستونه که من فارغ از غم دنیام و سرخوشم  احتمالا
پس بزار کیف ش رو ببرم
تهش چمدونمون رو جمع میکنیم و پیش به سوی اهواز اروم و تنها خودم
خیلی چیزی واسه از دست دادن ندارم اینجا که بخوام غصه ش رو بخورم